طاهر و زهره داستانی عاشقانه و از شناختهشدهترین افسانههای مردمان «ترکمن» است. داستان طاهر و زهره به گونههای متفاوت از دیرباز در میان مردمان ترک و ترکمن ایران، آسیای مرکزی، آذربایجان، ترکیه و نیز تاجیکستان رواج داشته است. تاکنون سه تن از شاعران ترکمن، این داستان را بهنظم کشیدهاند: «سیدمحمد صیادی»، «بنده مراد خوارزمی» و «استاد ملانفس سرخسی». امروزه ترکمنها داستان طاهر و زهره را تنها با نام «استاد ملانفس سرخسی» میشناسند. این داستان بازگو کنندهی دلدادگی پسری بهنام «طاهر» و دختری بهنام «زهره» است.
چکیدهی داستان طاهر و زهره
در ولایت بزرگ «تاتار» پادشاهی بهنام «باباخان» حکمرانی میکند که او و وزیرش «باهرخان» از پروردگار مسئلت میکنند که به آنها فرزندی اهدا نماید. در همان شب وزیر خواب میبیند که هر یک از آنها فرزندی در آغوش دارند. از این رو عهد میبندند که هرگاه یکی از آنها صاحب دختر و دیگری صاحب پسر شوند، این دو را به عقد یکدیگر درآورند. این تعهد بهصورت عهدنامهای رسمی به مهر پادشاه ممهور میگردد. با گذشت زمان پادشاه صاحب دختری بهنام «زهره» و وزیر صاحب پسری بهنام «طاهر» میشود. وزیر پس از چندی دار فانی را وداع میگوید و پادشاه ازعهد خویش پشیمان میشود.
زهره و طاهر که در مکتب ملانفس تعلیم مییابند، از همان آغاز به یکدیگر عشق میورزند. این دو از عهدنامهی ممهور پادشاه نیز بیاطلاعند. اما روزی پیرزن کرباسبافی آنها را از این عهدنامه مطلع میکند. زهره و طاهر پیمان میبندند که تا ابد به این عهدنامه پایدار بمانند. روزی باغبان پادشاه بهنام «حسن فضول» با مشاهدهی زهره و طاهر در باغ ، گزارش امر را به اطلاع پادشاه میرساند. شاه دستور میدهد طاهر را دستگیر کنند. او را درون صندوقی جا میدهند و به دریا میاندازند. سپس از زهره تقاضا میکند از این عشق منصرف شود. زهره اعتنایی به این تقاضا نمیکند و نهایتا به هجران از وطن تن میدهد.
صندوق سه ماه روی رود «فرات» که از شهر «بغداد» میگذرد، سرگردان است. «عادل شاه» پادشاه بغداد سه دختردارد بهنامهای «جهانگیر»، «شهدی جان» و «ماهیم جان». هر یک از این سه دختر چهل کنیز جداگانه دارند. ماهیم جان شبی جوانی را در خواب میبیند و هویتش را جویا میشود. جوان در جواب میگوید که اهل ولایت تاتاراست و پدرش باهر و خودش طاهر نام دارد. ماهیم جان از خواب بیدار میشود و در باغ به گردش میپردازد. هنگام گردش ناگهان متوجه میشود که شیئی سیاه رنگ روی آب فرات در حرکت است. با نزدیک شدن به آن درمییابد که صندوقی روی آب است. بلافاصله دستور میدهد صندوق را بیرون آورند. ماهیم جان جوان زیبا و بیهوشی را در آن مییابد که به خواب فرو رفته است. کنیزان با پاشیدن گلاب جوان را بههوش میآورند و پادشاه صندوق را به ماهیم جان اهدا میکند. اما طاهر مدام به یاد زهره اشک میریزد.
هفت سال از این ماجرا میگذرد. در این مدت کنیزان ماهیم، سکوت طاهر را حاکی از رضایت او میدانند و ماهیم را به عقد او درمیآورند. طاهر همچنان به ماهیم بیعلاقه است و بالاخره او را از وجود معشوقهاش زهره آگاه میسازد، اما عشق ماهیم به طاهر روز به روز شدت مییابد. روزی طاهر پیغامی برای زهره میفرستد. پیغام بهصورت صدای درخت به گوش زهره میرسد. زهره به همراه کنیزان خود در باغ به گردش میپردازد، اما اثری از طاهر نمییابد و در نتیجه بیهوش میشود و در بستر مرگ بهخواب میرود. او به پدرش میگوید که جز طاهر خوشی دیگری ندارد و مردن برای او بهتر از سوختن در عشق طاهر است.
برادر پادشاه پسری بهنام «قره باطیر» دارد. شاه، زهره را به عقد قره باطیر درمیآورد. زهره به این ازدواج تن نمیدهد و قره باطیر را مجبور میکند تا او را ترک کند. او بدون طاهر روز به روز درماندهتر میشود. کنیزان بهمنظور بهبود حال او مصمم میشوند یکی از همکاران خود به نام «گوهر» را با لباس قلندری برای یافتن طاهر مامور کنند. در این میان قلندری بهنام «واحد» که عاشق دختری بهنام «شهدی جان» است، زهره را از مامور کردن گوهر، با توجه به اینکه او دختر است بر حضر میدارد و خود را برای این منظور پیشنهاد میکند. زهره با پیشنهاد او موافقت میکند و قلندر پس از پیمودن راههای طولانی بالاخره به بغداد میرسد و سراغ طاهر را میگیرد.
او در میان جمعی از مردم سوال میکند: که آیا در میان شما فردی وجود دارد که مانند او در آتش عشق سوخته باشد؟ این سوال موجب میشود که طاهر پس از اعتماد به گفتهی قلندر پیغام زهره را از وی دریافت کند. طاهر از عادل شاه رخصت میطلبد تا نزد زهره برود. شاه به او پیشنهاد میکند که با دخترش ماهیم ازدواج را تمام نماید. طاهر این پیشنهاد را رد میکند و با کسب اجازه از ماهیم و مادرش به دیار خود تاتار برمیگردد. در بین راه به دو گروه از راهزنان برخورد میکند. هر دو گروه پس از اطمینان از حقانیت عشق طاهر به زهره او را رها میکنند.
طاهر پس از رهایی از دست راهزنان با کوه سیاهی مواجه میشود. اما توسل او به پروردگار باعث میشود تا کوه تکه تکه شود و مسیر او باز گردد. در این موقع او از دور ولایت تاتار را مشاهده میکند. در راه و در شهر فرحداد، ناگهان فردی نقابدار در برابر او ظاهر میشود. طاهر از او درخواست میکند نقابش را بردارد، اما او جواب میدهد: اگر من نقابم را بردارم، تو از عشق زهره منصرف خواهی شد؟ طاهر در ادامهی سفر بهسوی تاتار، مرد ریش سفیدی را ملاقات میکند. در جواب این مرد ریش سفید که از او مکان و هدف سفرش را جویا میشود، چگونگی ماجرای عشق خود را به زهره شرح میدهد. مرد ریش سفید که خود را «ملاملعون شیخ عبدالله» نامیده است، گریهکنان به طاهر میگوید که زهره با قره باطیر ازدواج کرده و در نتیجه، رفتن او نزد زهره بیثمراست.
طاهر به گفتههای او اعتنا نمیکند و به سفر خود ادامه میدهد و به محض رسیدن به دروازهی شهر سراغ زهره را میگیرد. به او خبر میدهند که زهره هم اکنون در کوشک (اقامتگاه) خود حضور دارد. او بلافاصله به جوار کوشک زهره میرود و متوجه میشود که او در خواب است. برای بیدار کردن او مقام مخمس (از مقامهای موسیقی ترکمن) را اجرا میکند. زهره با این تصور که قره باطیر نزد او آمده است، رنجیده خاطر گشته کم کم خود را به خواب میزند و اعتنایی به او نمیکند، اما ناگهان متوجه میشود که طاهر در کنار او ایستاده است.
زهره و طاهر با دیدار یکدیگر بیهوش و نقش بر زمین میشوند. سپس آنها با یکدیگر از رنجها و مشقاتی که طی سالها متحمل شدهاند، صحبت میکنند. زهره به طاهر هشدار میدهد که هرگاه شاه از حضورش اطلاع یابد او را به قتل خواهد رساند. از این رو طاهر را در صندوقی پنهان میکند و آن را به دایهی خود میسپارد. روزها به همین منوال سپری میشوند تا اینکه کنیز پیری که در خانهی دایه ساکن است و نسبت به دایه عداوت دارد، طاهر را تهدید میکند که اگر غزل عاشقانه نسراید، حضور او را به شاه اعلام خواهد کرد. این تهدید موجب میشود که سایر کنیزان را به قتل برسانند.
بالاخره به پيشنهاد یکی از کنیزان زهره که «گلزاده» نام دارد، زهره و طاهر با خطبهی عقد ملا نفس با یکدیگر ازدواج میکنند. پادشاه با این تصور که زهره به عقد قره باطیر درآمده است، دستور میدهد نه شبانه روز جشن گرفته شود. در این میان باغبان (حسن فضول) «محمد یعقوب خان» وزیر جدید پادشاه را از واقعیت ماجرا مطلع میکند. او نیز مراتب را به اطلاع پادشاه میرساند. شاه خشمگین میشود و دستور میدهد تا ملا نفس آخوند و باغبان را احضار نمایند. باغبان جریان عقد و مراسم نه شبانه روز جشن و ازدواج زهره و طاهر را به اطلاع شاه میرساند.
شاه دستور میدهد طاهر را دستگیر و اعدام کنند. طاهر قبل از اعدام زهره را ملاقات و از او برای همیشه خداحافظی میکند. تقاضای مکرر زهره از شاه برای عفو طاهر بیثمر میماند و سر طاهر بهدست جلادان از تن جدا میشود. زهره در سوگ طاهر لباس سیاه بر تن میکند و در نهایت تالم روزی بر مزار او خود را با شمشیری بران میکشد. بازماندگان جد او، او را در کنار معشوقش طاهر بهخاک میسپارند و قره باطیر با شنیدن خبر مرگ زهره، بلافاصله به سر قبر او میرود و او هم از شدت تاثر خود را میکشد و با توجه به وصیتش، در میان زهره و طاهر بهخاک سپرده میشود.
شبی شاه زهره را در خواب میبیند که از دنیا شاکی است. در این میان کاروانی از دور ظاهر و معلوم میشود که عادل شاه برای انتقامگیری از خون زهره و طاهر بهسوی تاتار لشکرکشری میکند. در بین راه سپاه جرجان (گرگان) که حکمران آن «کرم خوان» است نیز به عادل شاه میپیوندد. آنها پس از گذشت نوزده روز به تاتار میرسند و سپاهیان باباخان را مغلوب میکنند. در همین حال «حضرت علی» و «حضرت خضر» بر سر مزار زهره و طاهر حضور مییابند و به قدرت پروردگار، روح در بدن آنها میدهند و آنها دوباره زنده میشوند. باباخان پدر زهره از او طلب بخشش مینماید، ولی زهره دستور میدهد او را به قتل برسانند. او از طاهر تقاضای عفو میکند و با میانجیگری وی، زهره او را میبخشد. عادل شاه، ماهیم جان را هم به عقد طاهر درمیآورد و باباخان را بار دیگر به حکمرانی ناحیه تاتار منصوب میکند و خود به موطنش برمیگردد. ماهیم همراه با زهره و طاهر در شهر تاتار اقامت میگزینند.
فهرست عشاق نامدار ایران و جهان
نگاره: فاطمه رضائیفر
گردآوری: فرتورچین