لیلی گلستان مترجم و نگارخانهدار ایرانی میگوید: در دولت قبل برای ممیزی یک کتابم برای عبارت دست رد بر سینهاش زد... اصلاحی آمد که این را بردارید و بهجای سینه چیز دیگری بگذارید.
یه معلم خیلی خوب داشتیم که خیلی خوش اخلاق بود. اواخر دورهی خدمتش بود و حسابی آروم و دوستداشتنی. جوری که ما با همهی بچگیمون هرگز نمیخواستیم ناراحتیش رو ببینیم.
روزی رضاشاه باخبر شد که در مسیر یکی از شهرهای جنوب شبها راهزنان سر راه مسافرین در بیرون شهر را گرفته و داروندار و پول آنها را به یغما میبرند. رضاشاه دستور میدهد...
گویند که در شهر نیشابور موشی به نام «زیرک» در خانهی مردی زندگی میکرد. زیرک دربارهی زندگی خود چنین میگوید: هرگاه مرد صاحبخانه خوراکی برای روز دیگر نگه میداشت...
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر، بار داشت و چهل بندهی خدمتکار. شبی در جزیرهی کیش مرا به حجرهی خویش درآورد. همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که...
در یوگسلاوی رسم بود که دانشجویان خارجی پس از فراغت از تحصیل به دیدار رهبر آن زمان یوگسلاوی برده میشدند و او برایشان سخنرانی میکرد. مطابق همین رسم ما را هم به دیدار مارشال تیتو بردند.
روزی هارون الرشید، بهلول را خواست و او را بهسمت نمایندهی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر...
روزی سه ملا با هم خربزه میخوردند و فقیری در طرف دیگر، آنها را نظاره مینمود. برای آنکه هیچکدام دلشان نمیآمد از سهم خود به آن فقیر بدهند، یکی گفت: روایت است از چیزهایی که...
شیوانا از مسیری عبور میکرد. کنار نهر آب مردی قویهیکل را دید که روی سنگی نشسته است و پیرمردی دلاک روی بازوی او خالکوبی میکند. شیوانا به آن دو نزدیک شد و...
کوئیز یا آزمون کوچک زیر از چهار سوال تشکیل شده که به شما خواهد گفت آیا برای این که یک مدیر حرفهای باشید، شایستگی لازم را دارید یا نه؟ سوالها مشکل نیستند.