داستان کوتاه تیمسار ضرغام و رضاشاه

داستان کوتاه تیمسار ضرغام و رضاشاه
از تیمسار علی‌اکبر ضرغام یکی از امرای رضاشاه نقل شده: یک بار رضاشاه برای بازدید از پادگان در یکی از مناسبت‌ها آمده بود. همین‌طور که از جلوی افسران رد می‌شد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه آن چه از دین مانده است

داستان کوتاه آن چه از دین مانده است
ابراهیم پسر رکن‌الدین ساوی می‌گوید: در آن سال که در هرات بودمی، نزد شیخ صائن‌الدین غزنوی درس حدیث خواندمی. شیخ صائن‌الدین را هماره تبسم بر لب بودی، جز آن روز که...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جورج واشینگتن و سررفتگر

داستان کوتاه جورج واشینگتن و سررفتگر
جورج واشینگتن نخستین رئیس­ جمهور آمریکا، یک روز در حالی که سوار اسب بود، از خیابانی می‌گذشت. در گوشه‌ی خیابان، سه رفتگر با زحمت زیاد سعی می‌کردند تیری بزرگ را بلند کنند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه وقتی رییس دست رد به زانوم زد

داستان کوتاه وقتی رییس دست رد به زانوم زد
لیلی گلستان مترجم و نگارخانه‌دار ایرانی می‌گوید: در دولت قبل برای ممیزی یک کتابم برای عبارت دست رد بر سینه‌اش زد... اصلاحی آمد که این را بردارید و به‌جای سینه چیز دیگری بگذارید.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شکم‌ها و ذهن‌های فقیر

داستان کوتاه شکم‌ها و ذهن‌های فقیر
یه معلم خیلی خوب داشتیم که خیلی خوش اخلاق بود. اواخر دوره‌ی خدمتش بود و حسابی آروم و دوست‌داشتنی. جوری که ما با همه‌ی بچگیمون هرگز نمی‌خواستیم ناراحتیش رو ببینیم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه رضاشاه و راهزنان

داستان کوتاه رضاشاه و راهزنان
روزی رضاشاه باخبر شد که در مسیر یکی از شهرهای جنوب شب‌ها راهزنان سر راه مسافرین در بیرون شهر را گرفته و داروندار و پول آن‌ها را به یغما می‌برند. رضاشاه دستور می‌دهد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه موش زیرک و مرد صاحب‌خانه

داستان کوتاه موش زیرک و مرد صاحب‌خانه
گویند که در شهر نیشابور موشی به نام «زیرک» در خانه‌ی مردی زندگی می‌کرد. زیرک درباره‌ی زندگی خود چنین می‌گوید: هرگاه مرد صاحب‌خانه خوراکی برای روز دیگر نگه می‌داشت...
دنباله‌ی نوشته