مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیدهی او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند، گفت بر او هیچ تاوان نیست.
روزی یک شکارچی از جنگل رد میشد که شیر درنده ایرا دید که برای شغالی خط و نشان میکشد. شغال به لانهاش رفت ولی شیر همچنان به نعرههایش ادامه داد و شغال را به مبارزه دعوت کرد.
میگویند اسعد پاشا والی دمشق میان سالهای ۱۷۴۳ تا ۱۷۵۷ میلادی، بهسبب کمبود شدید خزانهی ولایت نیازمند پول شد. اطرافیانش پیشنهاد کردند که بر بافندگان دمشق مالیات تازهای وضع کند.
زمانی که ابوعلی سینا از همدان از علاء الدوله گریخت و به بغداد رسید، در کنار شط مردکی بود که آن هنگام شلوغ بود و ادویه میفروخت و دعوی طبیبی میکرد. ابوعلی زمانی آنجا توقف کرد.
دو برادر بهنام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپهی کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه، گندم دیم میکاشتند. اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت.
اولین روضهخوانی که روضهی دورهای را در تهران مرسوم کرد آقانور بود. مردم میگفتند نور از آقا میبارد! به همین جهت به آقانور شهرت داشت. هیچکس نام واقعی او را نمیدانست.
روزی روزگاری بازی بسیار زیبا با بالهای خوشرنگ در کاخ پادشاهی زندگی میکرد. یک روز پادشاه در حالی که باز زیبا بر روی بازوانش نشسته بود، از قصر خارج شد.
از تیمسار علیاکبر ضرغام یکی از امرای رضاشاه نقل شده: یک بار رضاشاه برای بازدید از پادگان در یکی از مناسبتها آمده بود. همینطور که از جلوی افسران رد میشد...
ابراهیم پسر رکنالدین ساوی میگوید: در آن سال که در هرات بودمی، نزد شیخ صائنالدین غزنوی درس حدیث خواندمی. شیخ صائنالدین را هماره تبسم بر لب بودی، جز آن روز که...