لیلی گلستان مترجم و نگارخانهدار ایرانی میگوید: در دولت قبل برای ممیزی یک کتابم برای عبارت دست رد بر سینهاش زد... اصلاحی آمد که این را بردارید و بهجای سینه چیز دیگری بگذارید.
یه معلم خیلی خوب داشتیم که خیلی خوش اخلاق بود. اواخر دورهی خدمتش بود و حسابی آروم و دوستداشتنی. جوری که ما با همهی بچگیمون هرگز نمیخواستیم ناراحتیش رو ببینیم.
روزی رضاشاه باخبر شد که در مسیر یکی از شهرهای جنوب شبها راهزنان سر راه مسافرین در بیرون شهر را گرفته و داروندار و پول آنها را به یغما میبرند. رضاشاه دستور میدهد...
گویند که در شهر نیشابور موشی به نام «زیرک» در خانهی مردی زندگی میکرد. زیرک دربارهی زندگی خود چنین میگوید: هرگاه مرد صاحبخانه خوراکی برای روز دیگر نگه میداشت...
داستانکهای مرد بخیل و شیرینتر از جان، گردوی بیمغز، در هر حال بدبختیم، عاقبت به خیر، طرز نگاه، مکالمهی یک ایرانی با یک آلمانی، چهار عنصر عشق، حمام آخرت و...
داستانکهای خدای گرگها و گوسفندان، مسائل ساده را پیچیده نکنید، حیات و جهان، خلاصی الاغ، پادشاه و وزیر عاقل، پیرمرد و شکلات، سنگ حسرت، مردم اینجا چقدر مهربانند و...
داستانکهای خواب قیامت، منبر و درخت چنار، اول اختلاس و بعد نماز و توبه، از قضاوت مردم نترس، بزرگترین بازیگر، حجاج و دیوانه، فقیر و هندوانهفروش، باخت گری کاسپارف و...
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر، بار داشت و چهل بندهی خدمتکار. شبی در جزیرهی کیش مرا به حجرهی خویش درآورد. همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که...