داستان کوتاه قضاوت از روی ظاهر

داستان کوتاه قضاوت از روی ظاهر
در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روی اولین صندلی نشست. از کلاس‌های ظهر متنفر بود، اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود. اتوبوس که راه افتاد، نفسی تازه کرد.
دنباله‌ی نوشته

۱۰ داستانک زیبا، خواندنی و آموزنده - شماره‌ی ۴۶

۱۰ داستانک زیبا، خواندنی و آموزنده - شماره‌ی ۴۶
داستانک‌های ارسطو و اسکندر مقدونی، کاپشن، ریزش کوه، یاد قدیم، رفیق با مرام، کمک به کودک، آشغال ریزه، کسی نگران مسلمانان نیست، فرشته و چوب جادو و قوطی آب‌خوری نوبتی
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه دشمنان را پوست بر کن، دوستان را پوستین

داستان کوتاه دشمنان را پوست بر کن، دوستان را پوستین
درویشی را ضرورتی پیش آمد، گلیمی از خانه‌ی یاری بدزدید. حاکم فرمود که دستش بدر کنند. صاحب گلیم شفاعت کرد که: من او را بحل کردم. گفتا: به شفاعت تو حد شرع فرو نگذارم.
دنباله‌ی نوشته