
شخصی بدآواز که مصداق انکرالاصوات بود و سخت شیفتهی صوت خود در محلهی کافران به گفتن اذان مشغول شد. وقتی مومنان مخلص صدای اذان او را شنیدند، شتابان نزد او رفتند و خواهشکنان بدو گفتند: بیمِ آن داریم که اذان تو آن هم با این صدا، کفار محله را بر ما بشوراند و فتنهها انگیزد. محض رضای خدا اذان مگو.
اما موذن سرسختی ورزید و همچنان به اذانگویی ادامه داد. مومنان مترصد آشوب و غوغای کافران بودند که ناگهان دیدند که کافری با چهرهای خندان و سیمایی گشاده و هدایایی گرانبها سراغ موذن را میگیرد و میگوید: این موذن خوش صدا کجاست؟
بدو گفتند: تو را با آن موذن چهکار؟
گفت: دختری دارم که مدتها بود هوای مسلمانی به سرش زده بود و من از این بابت دچار اندوهی جانکاه شده بودم. نصیحت هیچکس را نیز نمیپذیرفت. تا آنکه این موذن اذان خود را سر داد و برای همیشه مرا از غم و اندوه کُشنده رهانید. ماجرا از این قرار بود که وقتی صدای اذان او در معبد ما طنین افکند، دخترم گفت: این دیگر چه صدای ناهنجاری است که میشنوم؟
دختر دیگرم گفت: این صدای اذان مسلمانان است.
دخترم باور نکرد و از دیگری پرسید. او نیز همان جواب را داد. همین که دخترم مطمئن شد که آن صدای زشت واقعا بانگ اذان مسلمانان است از مسلمانی دلسرد شد و اخگر ایمان به اسلام در کانون قلبش خموش گشت و از آن لحظه است که من آسوده بال گشتهام و از بار گران غم و غصه رها شدهام و به شکرانهی این رهایی، هدایایی را به جناب موذن تقدیم میدارم.
مولوی در ادامهی این داستان میگوید: ایمان بعضی از مسلمانان، همچون بانگ آن موذن است که اساس دین را سست میکند و نامسلمانان را به اسلام بیرغبت و بیاعتنا میکند.
برگرفته از مثنوی معنوی مولوی، دفتر پنجم، بخش ۱۴۳
داستانی دیگر در همین زمینه از سعدی:
ناخوشآوازی به بانگ بلند قرآن همیخواند.
صاحبدلی بر او بگذشت، گفت: تو را مُشاهره چند است؟
گفت: هیچ.
گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همیدهی؟
گفت: از بهر خدا میخوانم.
گفت: از بهر خدا مخوان.
گر تو قرآن بر این نَمَط خوانی - ببری رونق مسلمانی
برگرفته از گلستان سعدی، باب چهارم، در فواید خاموشی، حکایت شمارهی ۱۴
نگاره: Eric Basir (Dreamstime.com)
گردآوری: فرتورچین





