
سالها قبل چهارم ریاضی بودیم. دو سه روز از آغاز سال تحصیلی بیشتر نگذشته بود. جو مدرسه هم خیلی بگیر ببند بود و آوردن نوارکاست به مدرسه یه چیزی بود تو مایههای قتل شبهعمد! یه ناظم داشتیم به اسم آقای شریفی که تازه از شهر بابک اومده بود. آدمی بود سختگیر و در عین حال سادهدل.
یه روز یکی از بچهها نوار جدید شهرام شبپره رو آورده بود مدرسه که تو راهرو از جیبش افتاد. بلافاصله آقای شریفی عین عقاب پیداش شد، ولی خوشبختانه تو شلوغی زنگ تفریح نفهمید از جیب کی افتاده. از سعید، که اتفاقا نوار هم مال اون بود، پرسید این مال کیه؟
اون هم گفت: آقا مال هر کی هست، اسمش روش نوشته!
چون نوار دم کلاس ما پیدا شده بود، حدس زد مال یکی از ماست. آقای شریفی گذاشت همه اومدن سر کلاس بعد اومد تو و بلند گفت: مبصر کلاس؟
من بلند شدم گفتم: بله آقا.
گفت: شهرام شبپره کدوم یکیه؟!
گفتم: آقا امروز نیومده!
گفت: هر وقت اومد، راهش نمیدی تو کلاس، بیارش دفتر!
گفتم: چشم.
این قضیه تو مدرسه پیچید و شده بود سوژهی خنده.
گذشت تا چند روز بعد که آقای شریفی منو احضار کرد دفتر. با یه لحن شماتتآمیزی گفت: آقا مهدی من از شما انتظار نداشتم به من دروغ بگی!
من گفتم: چه دروغی گفتیم آقا؟
گفت: سر قضیه شهرام شبپره.
آه از نهادم بلند شد و تو دلم گفتم یکی منو لو داده. تتهپتهکنان پرسیدم: چی شده مگه آقا؟
گفت: من از بچهها پرسیدم، گفتند: امسال اصلا اینجا ثبت نام نکرده، رفته دبیرستان واعظی!
یه نفس راحتی کشیدم و گفتم: آقا من روز اول سال دیدمش، فکر کردم هنوز میاد اینجا.
گفت: همون بهتر که شرش کم شد، بچههای مردم رو منحرف میکرد.
خاطرهای از رضا عطاران
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین





