داستان کوتاه رضاشاه و راهزنان

داستان کوتاه رضاشاه و راهزنان
روزی رضاشاه باخبر شد که در مسیر یکی از شهرهای جنوب شب‌ها راهزنان سر راه مسافرین در بیرون شهر را گرفته و داروندار و پول آن‌ها را به یغما می‌برند. رضاشاه دستور می‌دهد...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جاسوسی در یوگوسلاوی

داستان کوتاه جاسوسی در یوگوسلاوی
در یوگسلاوی رسم بود که دانشجویان خارجی پس از فراغت از تحصیل به دیدار رهبر آن زمان یوگسلاوی برده می‌شدند و او برای‌شان سخنرانی می‌کرد. مطابق همین رسم ما را هم به دیدار مارشال تیتو بردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه محتسب در بازار است

داستان کوتاه محتسب در بازار است
روزی هارون الرشید، بهلول را خواست و او را به‌سمت نماینده‌ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی می‌کند و یا کاسبی در امر...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سایه‌ی‌تان از سر ما کم نشود

داستان کوتاه سایه‌ی‌تان از سر ما کم نشود
دیوژن یا دیوجانس از فیلسوفان مشهور یونان است که در قرن ششم پیش از میلاد مسیح می‌زیست. دیوژن پیرو فلسفه‌ی کلبی بود و چون کلبی‌ها معتقد بودند که غایت وجود، در فضیلت و فضیلت...
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یک سیب را که بالا بیندازی هزار چرخ می‌خوره تا پایین بیاد

داستان کوتاه یک سیب را که بالا بیندازی هزار چرخ می‌خوره تا پایین بیاد
در این ضرب المثل به‌جای سنگ، گاهی کلمه‌ی سیب را هم به‌کار می‌برند، ولی صحیح آن از نظر ریشه‌ی تاریخی همان کلمه‌ی سنگ است که احتمالا بعدها سیب را به‌علت مدور بودن جایگزین سنگ کرده‌اند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه تر و خشک با هم سوختن

داستان کوتاه تر و خشک با هم سوختن
در کتاب امثال و حکم این‌طور آمده است که گماشتگان سلطان سنجر سلجوقی بر قبایل و طوایف غُز ظلم و ستم زیاد می‌کردند تا غُزها به‌ناچار شورش کرده در جنگ سختی سنجر را شکست دادند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه بادنجان دور قاب چین

داستان کوتاه بادنجان دور قاب چین
در زمان ناصرالدین شاه رسم بوده که در روزی مشخص، وزرا، امرا و رجال کشور دور هم جمع می‌شدند. آن‌ها که هیچ اطلاعی از آشپزی نداشتند در این روز، دو وظیفه‌ی مهم بر عهده‌ی‌شان بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه چاه کن همیشه ته چاه است

داستان کوتاه چاه کن همیشه ته چاه است
روزی روزگاری در زمان حکومت عباسیان، مرد عربی در نزد حاکم عزیز و دوست‌داشتنی بود، به همین دلیل خدمه‌ای به رابطه‌ی حاکم و مرد عرب حسادت می‌کرد و در نظر داشت مرد عرب را از چشم حاکم بیاندازد.
دنباله‌ی نوشته