داستان کوتاه قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری

داستان کوتاه قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری
روزی طلبه‌ی جوانی که در زمان شاه عباس در اصفهان درس می‌خواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده‌ام و می‌خواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه سه پند آموزنده از شیخ بهایی

داستان کوتاه سه پند آموزنده از شیخ بهایی
روزی شاه عباس به همراه وزیرش شیخ بهایی و چند تن از فرماندهان به شکار می‌روند. در بین راه، شاه عباس به شیخ بهایی گفت: یا شیخ! نقل، داستان، یا پندی بگویید که این فرماندهانی که با ما آمده‌اند درسی گیرند!
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه قاضی القضات شدن شیخ بهایی

داستان کوتاه قاضی القضات شدن شیخ بهایی
روزى شاه عباس صفوی به شیخ بهایى گفت: دلم می‌خواهد تو را قاضى القضات کشور نمایم تا همان‌طور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سروسامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه شیخ ابوسعید ابوالخیر در راه حج

داستان کوتاه شیخ ابوسعید ابوالخیر در راه حج
گویند شیخ ابوسعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می‌كرد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه برو کشکت را بساب

داستان کوتاه برو کشکت را بساب
می‌گویند روزی مرد کشک‌سابی نزد شیخ بهایی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
دنباله‌ی نوشته