داستان کوتاه شیخ ابوسعید ابوالخیر در راه حج

داستان کوتاه شیخ ابوسعید ابوالخیر در راه حج

گویند شیخ ابوسعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می‌كرد.
در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع‌آوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده‌پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی، به آن‌جا پناه آورده است و هفته‌ای است كه خود و خانواده‌اش در گرسنگی به سر برده‌اند.
شیخ چند درهم اندوخته‌ی خود را به وی داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت: «مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه‌‌ای ببرم.»
شیخ گفت: «حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آن‌كه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم.»

 

شعری از شیخ بهایی
همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن - همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به کعبه، سر و پا برهنه رفتن - دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابد، همه اعتکاف جستن - ز ملاهی و مناهی، همه احتراز کردن
شب جمعه‌ها نخفتن، به خدای راز گفتن - ز وجود بی‌نیازش، طلب نیاز کردن
به‌خدا که هیچ کس را، ثمر آنقدر نباشد - که به روی ناامیدی، در بسته باز کردن

 

نگاره: Léon Belly
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده