واله و سلطان یا «واله سلطان» منظومهای عاشقانه سرودهی «میر شمسالدین فقیر عباسی دهلوی» شناخته شده با نام «شمسالدین ناظم»، فقیه و شاعر سدهی دوازدهم هجری قمری است. «فقیر دهلوی» مثنوی راستین «واله سلطان» را در سال ۱۱۶۰ هجری قمری، بر پایهی زندگانی دوست خویش «علی قلی خان والهی داغستانی» و در عشق او به دخترعمویش «خدیجه سلطان» سروده است. «علی قلی خان داغستانی» متخلص به «واله» و شناخته شده با نام «ششانگشتی» از شاعران سدهی دوازدهم هجری قمری است.
چکیدهی داستان واله و سلطان
نسب «واله داغستانی» به «حضرت عباس» عموی «پیامبر» میرسید. اجداد او پس از سقوط «خلافت عباسی»، به «داغستان» گریختند و به همین دلیل پسوند «داغستانی» داشتند. پس از روی کار آمدن «صفویه» در ایران، به اصفهان نقل مکان کردند و بر مناصب وزارت و صدارت نشستند. «علیقلی خان» متخلص به «واله» در این خانواده و در دارالسلطنهی اصفهان دیده به جهان گشود. زمانی که او پنج ساله بود، پدرش در راه قندهار و برای سرکوب شورش «افغان»، ناگهان وفات یافت. ناچار واله داغستانی به اصفهان و به نزد عموی خود بازگشت و با دخترعمویش «خدیجه سلطان» همبازی شد و از آنجا که پیشینیان بر این باور بودند که عقد دخترعمو و پسرعمو در آسمان بسته شده است، روز به روز آثار عشق میان این دو کودک همسال، آشکار میگشت. در شش سالگی، مکتبی خانگی برای این دو ساختند و کمکم این همنشینی، علاقهای میانشان برقرار کرد تا آنجا که گفتهاند: «نسبت لیلی و مجنون به هم رسانیدند».
بر دوره نوجوانی و جوانی علیقلی خان، ابهامی آنچنان سایهافکنده که نمیتوان، حقیقت را به یقین دریافت و به روشنایی مشخص کرد. ولی سرنوشت غمانگیز او از سه حالت زیر خارج نیست:
الف) نامهربانی خویشان و نادانی مادر که در ناکامی پسر دخیل بودهاند. چنان که خود او نوشته بود: «باری، مختصر آنکه شرح احوال این باختهدل، نقل محافل و مجالس گردیده، هدف تیر ملامت مردمان و خویشان نامهربان و والدهی نادان گشته؛ هر لحظه از زخم زبان ایشان المی تازه به جان ما هر دو بیدل میرسید». و گویا اینها همه دلیل ملامت و سرزنش آشکار او و معشوقهاش در شهر شده بود چنان که ترک ایران را راحت جان محبوبهاش یافت.
ب) پس از تسلط «محمود افغان» بر اصفهان، خدیجه سلطان را به زور به عقد یکی از غلامان «محمود افغان» درآورند. (به حتم نمیتوان گفت ولی از لابلای نوشتهی تذکرهها، میشود رد پای کینه و مجادلهی زنانهی مادر واله و مادر خدیجه سلطان را در به هم نرسیدن این دو دریافت) و اینچنین او پس از چندی سرگشتگی در ایران، آوارهی دیار هند میشود (شمع انجمن، صفحهی ۴۹۱).
ج) پس از رفع فتنهی «محمود افغان»، واله مجددا به دربار «صفوی» نزدیک شد و چون «نادرشاه افشار» به سلطنت رسید، وی را برکنار کرد و خدیجه سلطان را بینکاح به تصاحب خود درآورد. و این دلیل مهاجرت او به هندوستان بود (سفینه خوشگو، صفحهی ۲۹۳).
هر چه بود، واله داغستانی پس از چندی آوارگی در ایران، با دلی شکسته و روحی رنجور راهی دیار هند شد. او ابتدا در کرمان با «حزین لاهیجی» دیدار کرد و با هم به بندرعباس رفتند. «حزین» مهمان حاکم آنجا ماند و واله با کشتی رهسپار هند گردید. پس از ده روز، «حزین» نیز به او پیوست. علیقلی خان در هند «واله» تخلص کرد. گفتهاند که در سرودن قصیده به شیوهی «انوری»، در غزل به شیوهی «حافظ» و «نظیری نیشابوری» و در مثنوی به اسلوب «نظامی گنجوی» توجه داشته است.
واله داغستانی علیرغم این که نزد شاه هند منزلت و تقربی یافت و به مناصب مهمی نائل آمد، همواره از دیار هند ناخرسند بود. ازدواج کرد و دارای فرزند و زندگی شد. آنچنان که از هنر بهره برده بود، شعرهای فراوانی در فراق خدیجه سلطان گفت. خط را آنچنان که از پدر به ارث برده بود، زیبا مینوشت و دستی نیز بر آتش تذکرهنویسی کشید. سرانجام در۴۶ سالگی دامن از غبار هستی تکاند.
شعری از واله:
واله! ز فراق روی جانان مُردم - در هند، غریب و زار و گریان مُردم
نگذاشت اثر ز هستیام مهر رُخَش - مُردم ز غم خدیجه سلطان، مُردم
-
جانانه مرا بی سر و سامان کردهست - آشفتهام آن زلف پریشان کردهست
گفتی که تو را کرده چنین آواره؟ - آواره مرا خدیجه سلطان کردهست
از این سو، خدیجه سلطان که زیباروی و پریپیکر بود و غیر از واله داغستانی دیگران نیز از جمال و کمال او سخن گفتهاند، پس از تسلط «محمود افغان» بر اصفهان به عقد «کریمداد» نامی از غلامان «محمود افغان» درآمد، سپس «نادرشاه افشار» با روی کار آمدن، بینکاح او را تصرف کرد، پس از مرگ «نادر»، خدیجه به همسری پسرعمویش «نجف قلی بیگ» حاکم یزد درآمد و چون «نجف قلی بیگ» کشته شد، قاتل «نادرشاه»، «صالح خان» خدیجه را به زنی گرفت.
چندی بعد «صالح خان» بهدست «کریم خان زند» به قتل رسید. در این زمان، واله داغستانی کسی را از هند برای بردن خدیجه سلطان روانهی اصفهان کرد که از بد روزگار پیش از آن «میرزا احمد» وزیر اصفهان، خدیجه سلطان را به نکاح خود درآورده بود و سرانجام «میرزا احمد» نیز به دست «کریم خان» زند کشته شد. گفتهاند خدیجه سلطان که از زندگی خود به تنگ آمده بود، در پی رفتن به هند و دیدار یار برآمد، از این رو عازم کربلا شد تا به بصره رفته و از راه دریا به هند رسد، ولی اجل مهلتش نداد و در راه کرمانشاهان بدرود حیات گفت. خدیجه سلطان نیز از هنر شاعری بیبهره نبود، ولی از او جز چند بیت چیزی باقی نمانده است.
شعری از خدیجه سلطان:
من سُستی عهد یار میدانستم - بیمهری آن نگار میدانستم
آخر به خزان هجرخویشم بنشاند - من عادت نوبهار میدانستم
-
از رنج درون خستهام هیچ مپرس - از حال دل شکستهام هیچ مپرس
انداز پَرَش رفته ز یادم عمریست - ای دوست! ز بال بستهام هیچ مپرس
فهرست عشاق نامدار ایران و جهان
نگاره: Fotografia.islamoriente.com
گردآوری: فرتورچین