دوستم هانس زیمر حادثهی شدیدی با موتورسیکلت داشت و دست چپش از کار افتاد.
- خوشبختانه من راست دستم!
او این جمله را در حالی گفت که داشت با مهارت برایم یک فنجان چای میریخت.
- چیزهایی که میتوانم با یک دست انجام دهم شگفتآور است.
با وجود آنکه انگشتهای دستش را از دست داده بود، در کمتر از یک سال آموخت که با یک هواپیما پرواز کند. اما یک روز در هنگام پرواز در یک منطقهی کوهستانی، هواپیمایش دچار مشکل موتوری شد و سقوط کرد. او زنده ماند، اما از سر تا پا فلج شد.
من او را در بیمارستان ملاقات کردم. او به من لبخند زد و گفت: چیز مهمی اتفاق نیفتاده که خیلی مهم باشد. چه چیزی است که من باید تصمیم بگیرم که انجام دهم؟!
زبانم بند آمده بود. فکر کردم که دوستم دارد فقط تظاهر میکند و وقتی که من بروم، او شروع به گریه کرده و به وضع خود تاسف میخورد. این ممکن است همان چیزی باشد که او در آن روز انجام داده باشد، اما او هنوز تمام نشده بود.
زندگی هنوز بعضی شگفتیهای ظریف را برایش ذخیره کرده بود. او زن زندگیش را در طی کنفرانس افراد معلول ملاقات کرد. او یک سیستم نوشتن دیجیتال که به دستورات صوتی پاسخ میداد اختراع کرد و میلیونها کپی از کتابی که برای توسعهی سیستم جدید نوشته بود فروخت.
در پشت جلد کتابش این نکته کوتاه را نوشت: قبل از آنکه فلج شوم، میتوانستم یک میلیون کار مختلف را انجام دهم، اما اکنون فقط میتوانم ۹۹۰۰۰۰ تای آن را انجام دهم. اما چه شخص معقولی بهخاطر ۱۰۰۰۰ چیزی که دیگر نمیتواند انجام دهد نگران است، در حالی که ۹۹۰۰۰۰ تا باقیمانده است؟
نگاره: Zoonar/Sanda Stanca (alamy.com)
گردآوری: فرتورچین