حیدربیگ و سمنبر منظومهای عاشقانه و پهلوانی در ادبیات گفتاریست و از گذشتهی دور تاکنون میان مردم دست بهدست شده است. در هیچیک از نسخههای خطی و نمونههای چاپی این منظومه، نامی از سرایندهی آن دیده نمیشود. تنها در نسخهی تاجیکی که در «آکادمی علوم تاجیکستان» نگهداری میشود، از کسی بهنام «ابن صفایی» بهعنوان سرایندهی آن یاد شده است. همچنین روایتی منظوم از این داستان به زبان «کردی» با نام «حیدر بیگ و صنوبر» بهدست «میرزا کوکب گورانی» سروده شده است. نام شخصیتهای اصلی این داستان بهگونههای متفاوتی در روایتها ثبت شده است. بهگونهای که نام پسر: «حیدربیک»، «حیدربیگ»، «حیدربک» و «حیدربگ» و نام دختر: «سمنبر»، «سنمبر»، «صمنبر»، «صنمبر» و «صنوبر» است.
چکیدهی داستان حیدربیگ و سمنبر
«حیدربیگ قزلباش»، از سرداران سپاه «شاه عباس اول صفوی» روزی به شکار میرود. در بیابان خیمهای میبیند که سه زن در آن استراحت کردهاند؛ یکی از آنها دختر «قاضی کشمیر»، دیگری دایهی وی و سومی کنیز اوست. دختر حیدربیگ را بهعنوان مهمان میپذیرد و دستور میدهد چای و قلیان برای او بیاورند؛ اما حیدربیگ که دلباختهی او شده، چای و قلیان را پس میزند. دختر به گمان اینکه او فرد نیازمندی است، مقداری زر به او پیشکش میکند، اما حیدر زر را نیز نمیپذیرد و عشق خود را ابراز میکند. دختر برآشفته میشود، با او تندی میکند و به همراهانش دستور میدهد که خیمه را برچینند و به راه بیفتند.
حیدربیگ آنها را تعقیب میکند. دختر با او درگیر میشود و زخمی عمیق بر سرورویش وارد میکند. حیدر بر خاک میافتد و در خون خود میغلتد. دختر که از کردهی خود پشیمان شده است، به کنیزش مقداری «خشکدارو» برای مداوای زخم حیدربیگ، و نیز دو شَدّه (رشته) مروارید میدهد تا بالای سر او بگذارد که:
اگر میرد، بود این کفن و دفنش - اگر زنده بماند خرج زخمش
کنیز که میبیند حیدربیگ هنوز زنده است، به او میگوید که خاتون او دختر قاضی کشمیر است و هر سال، برای گردآوری گیاهان دارویی به ایران میآید. حیدر پس از مدتی، سلامتِ خود را باز مییابد و به اصفهان برمیگردد. پس از چند روز، شاه عباس طی دیداری زخم صورتش را میبیند. او ماجرای خود با دختر را برای شاه تعریف میکند. شاه شیفتهی دختر میشود و از حیدر میخواهد که به کشمیر برود و دختر را بیاورد. حیدر به کشمیر میرود. در آنجا با پیر زالی آشنا میشود، راز خود را به او میگوید و از او میشنود که قرار است دختر را برای پسرعمویش عقد کنند که:
بدی هرچند میباشد به عالم - همه در شان او باشد مسلم
حیدر ابتدا شَدّههای مروارید را به کمک دایه به دختر میرساند و به این ترتیب، او را از آمدن خود به «کشمیر» آگاه میکند. در شب عروسی، با استفاده از کمند به بام قصر میرود و از طریق دریچهی بخاری خود را به حجلهگاه میرساند. داماد که از درگیری دختر با یکی از قزلباشان آگاهی مییابد، به خیال اینکه «ناموس خود را بر باد داده»، به او ناسزا میگوید و قصد کشتن او را میکند. هر چه دختر اصرار میکند که او در اشتباه است، تاثیری ندارد؛ بنابراین، میگوید: ایکاش حیدربیگ اینجا بود و سزای تو را میداد!
در این زمان، حیدربیگ که در بخاری پنهان شده است، بیرون میآید و با شمشیر داماد را میکشد. سپس آنها از دریچهی بخاری بیرون میروند و با اسب، راه اصفهان را در پیش میگیرند. فردای عروسی، خانوادهی دختر از ماجرا آگاه میشوند، با سپاهی فراوان به تعقیب آنها میپردازند و در بین راه به آنها میرسند. دختر پهلوانیهای بسیاری از خود نشان میدهد و سپاه کشمیر را به هزیمت وامیدارد. پس از رسیدن به اصفهان، حیدربیگ به همراه دختر نزد شاه عباس میرود؛ شاه که از عشق دختر به حیدربیگ آگاه میشود، او را دختر خود خطاب میکند و دستور عروسی آن دو، همراه با مراسمی باشکوه را صادر میکند.
فهرست عشاق نامدار ایران و جهان
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین