داستان کوتاه خضرخان و دولرانی

داستان کوتاه خضرخان و دولرانی

خضرخان و دولرانی منظومه‌ای عاشقانه سروده‌ی «امیرخسرو دهلوی» شاعر پارسی‌گوی هندی سده‌های هفتم و هشتم هجری قمری است. «امیرخسرو دهلوی» نخست داستان خضرخان و دولرانی را به نثر نوشت و سپس به سفارش شاهزاده‌ی خلجی آن را در سال ۷۱۵ هجری قمری به نظم درآورد. این مثنوی روایت راستین دلدادگی «شاهزاده خضرخان» پسر «سلطان علاءالدین محمد خلجی» و «دیول‌دی» یا «دول‌رانی» دختر «راجه‌ی گجرات» است.
چکیده‌ی داستان خضرخان و دولرانی
«محمدشاه خلجی» (خلجیان، سلسله‌ای از سلاطین مسلمان دهلی) بر کشور هند دست می‌یابد و دین اسلام را در هند و به‌ویژه در شهر دهلی رواج می‌دهد. او «الغ‌خان» را مامور فتح «گجرات» می‌کند. الغ‌خان بر «کرن‌رای» حاکم گجرات پیروز می‌شود و اموال او را به تصرف درمی‌آورد. سپس الغ‌خان در میان زنان اسرای درباری، زیبارویی را به‌نام «کنوالدی» به محمدشاه خلجی تقدیم می‌کند. این زن دو دختر دارد که دختر بزرگش می‌میرد؛ اما دختر کوچک به‌نام «دیولدی» یا «دولرانی» در نزد کرن‌رای می‌ماند. الغ‌خان برای آوردن دولرانی اعزام می‌شود. الغ‌خان، دولرانی را به دربار می‌برد. دولرانی و خضرخان از همان ایام کودکی با هم بزرگ می‌شوند. چون خضرخان به سن رشد می‌رسد، شاه، دختردایی خضرخان را برایش خواستگاری می‌کند. خضرخان با دختردایی خویش ازدواج می‌کند. دولرانی از شنیدن ازدواج خضرخان لاغر و نزار می‌شود و مدام نامه‌های عتاب‌آلودی برای خضرخان می‌فرستد. شبی دولرانی که از شدت بی‌تابی و هجر یار به‌خواب می‌رود، «حضرت خضر نبی» را به خواب می‌بیند. حضرت خضر به وی آب زندگانی می‌خوراند و به او نوید وصل می‌دهد. دولرانی فورا از خواب بیدار می‌شود و به وصال خضرخان امید می‌بندد.
از سوی دیگر خضرخان نیز از فراق یار، بی‌تاب و بی‌هوش می‌شود و حالش هر روز بدتر می‌شود. شاه ناچار می‌شود دولرانی را از زندان قصر آزاد کند و این دو را به عقد هم درآورد. چندی می‌گذرد، شاه بیمار می‌شود و خضرخان نذر می‌کند در صورت بهبودی شاه، پیاده قصد حج کند. چون حال شاه اندکی بهتر می‌شود، خضرخان قصد حج می‌کند. دشمنان چون صحنه را خالی می‌بینند، فتنه برمی‌انگیزند و از خضرخان سعایت می‌کنند. شاه نامه‌ای عتاب‌آلود برای خضرخان می‌نویسد. خضرخان به دربار بازمی‌گردد؛ اما شاه از حکم خود صرف‌نظر نمی‌کند و خضرخان را به زندان می‌افکند. شاه می‌میرد. دشمنان در زندان چشم خضرخان را میل می‌کشند و وی نابینا می‌شود. «سلطان مبارک» جانشین شاه و عامل تمام بدبختی خضرخان در پی تصاحب دولرانی است. خضرخان خشمگین است و پاسخی سخت به او می‌دهد. شاه مبارک، سر خضرخان را از تن جدا می‌کند. دولرانی با دیدن صحنە‌ی قتل محبوبش، در کنار او جان می‌دهد و هر دو را در کنار هم به‌خاک می‌سپارند.

 

فهرست عشاق نامدار ایران و جهان

 

بازنویسی: آسیه ذبیح‌نیا عمران
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲ مشارکت کننده