یکی از شعرا پیشِ امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او برکنند و از ده بهدر کنند. مسکین برهنه به سرما همیرفت. سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشادهاند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهی خود میخواهم اگر انعام فرمایی.
رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ.
امیدوار بوَد آدمى به خیر کسان - مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
سالار دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و درمی چند.
گلستان سعدی، باب چهارم در فواید خاموشی، حکایت شمارهی ۱۰.
معنی داستان بالا:
یکی از شاعران نزد رئیس دزدان رفت و با سرودن شعری، به مدح و ستایش او پرداخت. اما رئیس دزدان دستور داد لباس شاعر را درآورده و از ده بیرونش کنند. بیچاره شاعر با آن سر و وضع در هوای سرد به راه افتاد. از بد روزگار، سگها به دنبالش افتادند. آمد سنگی بردارد که با آن سگها را دور کند که زمین یخ زده بود و نتواست کاری کند. گفت: اینها چه مردم حرامزادهایاند! سگها را رها کردهاند و سنگها را هم بستهاند!
رئیس دزدان از اتاقی صدای شاعر بیچاره را شنید و خندید. گفت: ای حکیم و دانا! از من درخواستی کن! در پاسخ گفت: اگر لطف میکنی، لباسم را پس بده.
رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ. (معنی: ما از عطای تو، به کوچ کردن و دور شدن از کوی تو راضی شدیم!)
آدمیزاد به خیر و سودرسانی دیگران امیدوار است. اما من به خیر و سود از جانب تو هیچ امیدی ندارم. پس زحمت و شرت را از سر من کم کن.
رئیس دزدان به او رحم کرد و لباسش را برگرداند و لباس بلند پوستین همراه با چند درهم پول به او عطا کرد.
معنی ضرب المثل: از تو هیچ خیری به ما نخواهد رسید، پس دست کم برایمان دردسر درست نکن. اگر سودی نمیرسانی، دست کم زیان هم نرسان.
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین