یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او برکنند و از ده بهدر کنند. مسکین برهنه به سرما همیرفت. سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند.
در روزگاری، مرد تاجری بود که با کشتی اجناسی را از کشوری به کشور دیگر میبرد و با این خریدوفروش سود زیادی به دست میآورد و ثروت قابل توجهی جمعآوری میکرد. پولدار شدن این مرد که...
در روزگاران قدیم تاجری در هنگام سفر گرفتار راهزنان شد و تمام داراییاش را یک شبه از دست داد. او که مرد سرشناس و بزرگی بود، بیپولی و تهیدستی خیلی آزارش میداد، ولی آنقدر آبرومند بود...
آوردهاند که در زمانهای قدیم، کشتیگیر پیری زندگی میکرد که در فن کشتیگیری نامآور و بینظیر بود. هیج کشتیگیری را یارای مقاومت در برابر او نبود. پشت پهلوانهای نامدار زیادی را بر خاک نشانده بود.
در زمانهای دور که شکل زندگی مردم با حالا خیلی فرق داشت، درس خواندن و باسواد شدن کار بسیار سخت و دشواری بود که از عهدهی هر کسی برنمیآمد. در آن دوره بچهها باید به مکتبخانه میرفتند.
پیرزن فقیری بود که یک گربه داشت و او را خیلی دوست داشت. به همین خاطر جایی در گوشهی اتاق برای گربه درست کرده بود و او در همان جا زندگی میکرد. پیرزن چیزی زیادی نداشت که به گربه بدهد.
پادشاهی چند فرزند داشت که از میان آنها یکی کوتاه قد و لاغر اندام بود و دیگر برادرانش بلند قد و زیبا روی بودند. پادشاه همیشه با کراهت و استحقار در وی نظر میکرد. پسر از روی هشیاریش...
یکی از شاهان، شبی را تا بامداد با خوشی و عیش بهسر آورد و در آخر آن شب گفت: ما را به جهان خوشتر از این یکدم نیست - کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست. فقیری صبور که در بیرون کاخ...
گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر میبردند و سر راه غافلهها را گرفته و به قتل و غارت میپرداختند و موجب ناامنی شده بودند. فرماندهان اندیشمند کشور، برای مشورت به گردهم نشستند.
مردی در صحرا شترش را گم کرد. او در جستجوی شترش بود تا به پسرک باهوشی رسید. از پسرک سراغ شترش را گرفت. پسر چند سوال از مرد پرسید. از او پرسید آیا یک چشم شتر کور بود؟