فریدریش ویلهلم نیچه فیلسوف، شاعر و فیلولوژیست کلاسیک بزرگ آلمانی و همچنین استاد زبان یونانی و لاتین بود. او با نوشتهها و آثاری دربارهی اخلاق، خیر و شر، پایان دین در روزگار نوین و دیدگاه ابرمرد، تأثیر ژرفی بر فلسفهی غرب و تاریخ اندیشهی نوین بر جای گذاشته است. از آثار شناخته شدهی وی که در سراسر جهان پُرآوازه شدهاند میتوان «چنین گفت زرتشت» و «غروب بتها» را نام برد. نوشتههای او شیوهای تازه و بسیار ژرف و پُر از کوتاهگوییهایی است که خود نیچه این شیوه را گزینگویی مینامید.
زادروز نیچه
فریدریش در ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ در منطقهی روکن شهر لوتسن کشور پروس یا آلمان کنونی چشم به جهان گشود. این روز برابر با جشن زادروز ۴۵ سالگی فردریش ویلهم چهارم پادشاه پروس بود. از همین روی پدرش نام فریدریش ویلهلم را برای فرزندش برگزید. هرچند نیچه در بزرگسالی بخش میانی نام خود ویلهلم را برداشت.
خانوادهی نیچه
پدر فریدریش، کارل لودویگ نیچه نام داشت و کشیشی لوتری بود. وی در سال ۱۸۴۹ و زمانی که فریدریش ۵ ساله بود درگذشت. نیاکان پدری و مادری نیچه نیز همگی کشیش بودند. از همین روی در خانوادهای دینی و اخلاقی پرورش یافت. فریدریش پس از درگذشت پدر به همراه مادرش فرانسیسکا، خواهر کوچکش الیزابت فورستر، مادربزرگ و دو عمهاش بزرگ شد. خانوادهی فریدریش پس از آن برای زندگی به شهر ناومبورگ رفتند.
تحصیلات نیچه
فریدریش نیچه در شهر ناومبورگ، تحصیل را در مدرسهای خصوصی آغاز کرد. پس از آن و در سال ۱۸۵۴ به دبیرستان دومگیمنازیوم و از سال ۱۸۵۸ تا ۱۸۶۴ به مدرسهی پفورتا رفت. پس از پایان دانشآموختگی در سال ۱۸۶۴، دو ترم را در رشتهی الهیات و زبانشناسی در دانشگاه بُن گذراند. سپس رهسپار دانشگاه لایپزیک شد تا به فراگیری فلسفه، ادبیات، زبانشناسی و تاریخ بپردازد. وی در سال ۱۸۶۵ همهی آثار آرتور شوپنهاور فیلسوف آلمانی (۱۷۸۸ - ۱۸۶۰ میلادی) را خواند و پس از آن این فیلسوف آلمانی تاثیر بسیاری بر اندیشهی نیچه گذاشت. او در این دانشگاه با همکلاسی خود اروین روده نویسندهی آلمانی (۱۸۹۸ - ۱۸۴۵ میلادی) آشنا شد و دوستی همیشگیای را با وی آغاز کرد. نیچه در ۲۳ سالگی دکترای خود را بدون هیچ آزمونی از سوی دانشگاه لایپزیگ دریافت میکند و به خدمت نظام برای جنگ پروس با فرانسه فراخوانده میشود. او در ماه مارس ۱۹۶۸ در آموزش نظامی از اسب میافتد و سینهاش آسیب میبیند و به دنبال آن در پشت جبهه به کار پرستاری گماشته میشود.
تدریس و نویسندگی نیچه
نیچه در سال ۱۸۶۹ و در ۲۴ سالگی استاد فیلولوژی کلاسیک دانشگاه بازل کشور سوئیس شد. همزمان با آموزش در دانشگاه بهکار نویسندگی و انتشار آنها میپرداخت. از برجستهترین کتابهای وی که در این زمان نوشته شدند، میتوان «تولد تراژدی» و «انسانی بسیار انسانی» را نام برد. وی در زمان آموزش در دانشگاه بازل با ویلهلم ریشارد واگنر آهنگساز آلمانی (۱۸۸۳ - ۱۸۱۳ میلادی) آشنا شد. پس از آن با وی دوستی نزدیکی داشت و کارهایش را بسیار ستایش میکرد. نیچه در سال ۱۸۷۹ از برای بیماریهایی که در همهی زندگی با او همراه بود، پس از ۱۰ سال، از کار در دانشگاه بازل کنارهگیری میکند.
ترک شهروندی نیچه
نیچه در سال ۱۸۶۹ شهروندی پروسی خود را کنار میگذارد و تا پایان زندگانی خویش بیسرزمین میشود. وی در هنگامی که در کشورهای پروس، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود، در میهمانسرا زندگی میکرد و به نوشتن آثار خود میپرداخت.
درگذشت نیچه
نیچه در سال ۱۸۸۹ و در ۴۴ سالگی دچار بیماری سختی میشود و نیروی ذهنیاش را از دست میدهد. پزشکان هیچگاه به چرایی بیماری او پی نبردند، از همین روی او را در بیمارستان روانی بازل بستری کردند. دههی پایانی زندگانی این فیلسوف بزرگ در ناتوانی ذهنی و دیوانگی سپری شد. برخی روانپزشکان چرایی دیوانگی وی را فلج برآمده از عفونت سیفلیس میدانستند. هرچند دانش امروز دیوانگی وی را برآمده از سرطان مغزی از گونهی دیر-پیشرونده میداند. پزشکان نیچه پس از آنکه توانستند او را به وضعیتی پایدار برسانند، اجازهی جابهجایی او از بیمارستان به خانه را دادند. مادرش در شهر ناومبورگ تا زمان درگذشتش در سال ۱۸۹۷، کوشش بسیاری در پرستاری از او انجام داد. پس از وی نیز خواهرش این کار را دنبال کرد، ولی سرانجام این فیلسوف بزرگ در ۲۵ اوت ۱۹۰۰ و در ۵۵ سالگی در شهر وایمار درگذشت. پس از آن پیکرش را در آرامگاه خانوادگیاش در روکن به خاک سپردند. در سالهای پایانی زندگی هر چه ذهن نیچه کندتر میگشت، خندهاش نیز تلختر میگردید. هیچ چیز بهتر از گفتهی خود او، سختی زهری که در او رخنه میکرد را بازگو نمیکند:
«شاید من بهتر از هر کسی میدانم که چرا آدمی تنها جانور خندان است: او چنان درد و رنج کشیده است که ناچار شده تا خنده را بیافریند.»
پس از درگذشت نیچه، خواهر او الیزابت فورستر راه برادرش را دنبال کرده و ویراستاری دستنوشتههای او را به دوش گرفت.
آثار نیچه
کتابهای نیچه بیشتر دربرگیرندهی فلسفه، شعر، بررسی فرهنگی و داستان است. همچنین به هنر، واژهشناسی، تاریخ، دین و دانش نیز پرداخته شده است. نوشتههای او با آنکه سرشار از جملههای کوتاه است، ولی دربردارندهی زمینههای دیگری همچون اخلاق، زیباییشناسی، تراژدی، معرفتشناسی، خداناباوری و خودآگاهی نیز میشود. آثار این فیلسوف بزرگ براین پایهاند:
زایش تراژدی (۱۸۷۲)، حکمت در عصر تراژیک یونان (۱۸۷۳)، تأمّلات نابهنگام (۱۸۷۶ - ۱۸۷۳)، انسانی زیاده انسانی؛ کتابی برای جانهای آزاده (۱۸۷۸)، آواره و سایهاش (دنبالهی کتاب انسانی زیاده انسانی) (۱۸۷۹)، سپیدهدمان (۱۸۸۱)، حکمت شادان (۱۸۸۲)، چنین گفت زرتشت؛ کتابی برای همهکس و هیچکس (۱۸۸۵ - ۱۸۸۳)، فراسوی نیک و بد (۱۸۸۶)، تبارشناسی اخلاق (۱۸۸۷)، غروب بتان یا فلسفیدن با پتک (۱۸۸۸)، دجّال (۱۸۸۸)، قضیهی واگنر (۱۸۸۸)، نیچه در برابر واگنر (۱۸۸۸)، مستانهسراییهای دیونیزوسی (۱۸۸۸)، آنک انسان؛ آدمی چگونه آن میشود که هست (۱۸۸۸)، ارادهی معطوف به قدرت؛ جهدی در نقد مجدد تمام ارزشها (۱۸۸۸ - ۱۸۸۳)، آخرین یادداشتها (۱۸۸۸ - ۱۸۸۵)، واپسین شَطحیّات (۱۸۹۷ - ۱۸۸۹)، نامههای نیچه (۱۹۰۹ - ۱۹۰۰)، نوشتههای پراکندهی روزگار جوانی نیچه (پیش از سال ۱۸۷۶)
دیدگاه نیچه دربارهی دین
نیچه به وارون آنچه پنداشته میشود بیشتر بر پایهی حرکت جمعی جامعه پیش میرود و مرگ یک ملت را مُردن آرمانها و ارزشهای انسانی میپندارد و همین را دلیلی استوار بر رخنهی دین و نابودی پیشروی میداند؛ او دین را زادهی خیال میداند و تا آنجا پیش میرود که میگوید: همهی گسترهی اخلاق و دین زیر این برداشت از علتهای زادهی خیال جای میگیرد و شناخت انسان را زیباترین میداند، به جای آنچه توهُم دینی مینامیم که باید فرمانبرداری بیچونوچرا داشت.
نیچه و زرتشت
کتاب «چنین گفت زرتشت» برجستهترین اثر این فیلسوف بزرگ بهشمار میرود و داستانی فلسفی و شاعرانه دارد. شخصیت بنیادین این کتاب «زرتشت» نام دارد و نام وی از زرتشت پیامبر گرفته شده است. نیچه باورهای خود را از زبان این شخصیت بازگو میکند. آگاهی وی از ایران باستان در برگزیدن «زرتشت» به عنوان پیامبر فلسفهی او و قهرمان نامدارترین اثرش «چنین گفت زرتشت» به روشنی آشکار است.
نیچه و حافظ
در نوشتههای نیچه نام حافظ ۱۰ بار و بیشتر در کنار نام گوته آمده است. او هر دو را همچون قلههای خردمندی ژرف ستایش میکند. در میان پارهنوشتههای بازمانده از نیچه، شعری با نام «به حافظ، پرسش یک آبنوش» یافت شده است:
میخانهای که تو برای خویش
پی افکندهای
فراختر از هر خانهای است
جهان از سر کشیدن مییی
که تو در اندرون آن میاندازی،
ناتوان است.
پرندهای، که روزگاری ققنوس بود
در ضیافت توست
موشی که کوهی را بزاد
خود گویا تویی
تو همهای، تو هیچی
میخانهای، مییی
ققنوسی، کوهی و موشی،
در خود فرومیروی ابدی،
از خود میپروازی ابدی،
رخشندگی همهٔ ژرفاها،
و مستی همهٔ مستانی.
- تو و شراب؟
سخنان و جملههای آموزندهی فریدریش نیچه
گردآوری: فرتورچین