در این بخش از سایت فرتورچین، برگزیدهای از سخنان و جملههای آموزندهی فریدریش نیچه، فیلسوف آلمانی (۱۸۴۴ - ۱۹۰۰ میلادی) را میخوانید.
««همسایه، همسایهی ما نیست؛ بلکه همسایهی همسایهی ما است.» هر ملتی چنین میاندیشد.»
«اراده موجب آزادی است زیرا خواستن، آفریدن است، این است تعلیم من و تنها کار شما آموختن فن آفریدن خواهد بود.»
«ارزش یک چیز، گاه در بهرهای نیست که از به دست آوردنش برمیآید، بلکه ارزشِ آن در گروِ بهایی است که برای به دست آوردنش پرداخت میشود، یعنی به اندازهی هزینهای که کردهایم.»
«اگر «چرا» ی خویش را برای زندگی داشته باشیم، با هر «چگونه» ای خواهیم ساخت.»
«انسان کلبهی کوچک خوشبختی خویش را در کنار تودهای از برف و دهانهی آتشفشانِ دنیا بنا کرده است.»
«انسان هرچه را میباید میتواند کرد و هرگاه کسی گوید که نمیتواند کرد این خود دلیل است بر این که او از روی جدیت اراده نمیکند.»
«این اندرز من است: هرکه میخواهد پرواز را بیاموزد، باید ابتدا ایستادن و رفتن و دویدن و بالارفتن و رقصیدن را بیاموزد، پرواز را نمیتوان پرید.»
«این نه نبود عشق بلکه نبود دوستی است که باعث خوشبخت نشدن در ازدواج میگردد.»
«این واقعیتی است که روح ترجیح میدهد به سوی بیماران و اندوهمندان فرود آید.»
«آدم فقط گوشش بدهکار سؤالاتی است که جوابش را میداند.»
«آرزو کردن چقدر شعفانگیز است، اما وقتی به آرزوی خود رسیدیم، شعف از درون ما رخت برمیبندد.»
«آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفتهای، از این آشفتهام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم.»
«آن کس که به آرمان خویش دست یابد، از آن نیز فراتر خواهد رفت.»
«آن که پرنده نیست نباید بر پرتگاهها آشیان سازد.»
«آنچه از سرِ عشق انجام میشود، فراسوی نیک و بد است.»
«آنچه مرا نکُشد، نیرومندترم میسازد؛ این را در مدرسهی جَنگِ زندگی آموختهام.»
«آنچه نابودم نکند، قدرتمندترم میسازد.»
«آنچه هستی باش.»
«با آدمیان زیستن دشوار است، زیرا خاموش ماندن بسی دشوارتر است.»
«باری، بدترین چیز خُرداندیشی است. به راستی، شرارت به که خُرداندیشی!»
«باید نیک و بد را جبران کینم؛ ولی چرا در حق آن کس که در حق ما نیکی یا بدی روا کردهاست؟»
«بدترین پاداش یک استاد این است که شاگردانش تا ابد در حال شاگردی وی باقی مانند.»
«برای این که خوب زندگی کنی باید خودت را بالای زندگی نگاه داری، پس بیاموز که همیشه بالا روی و بیاموز که همیشه به پایین نگاه کنی.»
«بشر بیرحمترین حیوانات نسبت به خود است.»
«بشر در این دنیا بیشتر از همه موجودات مصیبت و عذاب کشیده، بهترین دلیلش هم این است که در بین تمام آنها فقط او میتواند بخندد.»
«بشر موجودی است که باید بر خود غلبه کند.»
«به من بگو قبل از تولد کجا بودهای، تا به تو بگویم پس از مرگ کجا خواهی رفت.»
«بهتر که چیزی ندانیم تا اینکه از همه چیز فقط نیمی را بدانیم! بهتر که به ذوق خویش دیوانه، تا به سلیقهی دیگران عاقل باشیم.»
«پدر و مادر ناخواسته فرزند خویش را شبیه خود میکنند و نام «تربیت» را بر آن میگذارند.»
«تحمل زندگی سخت است ولی نباید چنین وضعی را اقرار کرد.»
«جرم این است که ندانیم زندگی خیلی سادهتر از اینهاست که ما فکر میکنیم.»
«جنگ قانون ابدی زندگی است و صلح راحت باش میان دو جنگ است.»
«خودخواهی ماهیت واقعی یک روح باشکوه است.»
«خودستا مایل است که به وسیله شما اعتماد به خود را بیاموزد، وی از نگاههای شما تغذیه میکند و در دستهای شما تعریف و تمجید نسبت به خود را میبلعد.»
«خیلی بهتر بود که یونانیان مغلوب ایرانیان میشدند تا مغلوب رومیان.»
«در کوهستان کوتاهترین راه، از قلهای به قله دیگر است اما برای گذشتن از آن باید پاهای دراز داشت.»
«در بین مردمان کوچک دروغگویی فراوان است.»
«دشمنان خود را دوست بدارید، زیرا بهترین جنبههای شما را به نمایش میگذارند.»
«دلیری کنید و به خود ایمان داشته باشید، به خود و اندرونهی خود! هر که به خود ایمان نداشته باشد همیشه دروغ میگوید.»
«زمین یخزده برای کسی که خوب میرقصد، بهشت برین است.»
«زن بهتر از مرد روحیهی اطفال را میفهمد ولی مرد از زن به بچه شبیهتر است، در مرد حقیقی روح طفل نهفته است و برای بازی روحش پرواز میکند.»
«سعی مکن بر ضد جریان باد آبدهن اندازی.»
«شهامت، کسی دارد که ترس را بشناسد و آن را مغلوب خود سازد.»
«کِرمَکی که زیر گامهامان پایمال میشود، به خود میپیچد. این عین فرزانگی است؛ اما او دیگربار توانی بازمیجوید که خویشتن را دوباره پامال ببیند. در زبان اخلاقیون، به این کار «فروتنی» گویند.»
«مردم آزادی را تنها زمانی طلب میکنند که هیچ قدرتی ندارند.»
«مردم خودشان را با هر چیز خسته میکنند مگر با فهم و اندیشه.»
«مرغان دیگری هم هستند که بالاتر میپرند.»
«نتایج اعمال ما قهرأ به سروقت ما خواهد آمد، ولو اینکه ما در این ضمن اصلاح حال کرده باشیم.»
«نخستین چیز لازم برای یک شخص محترم آن است که یک حیوان کامل باشد.»
«وقتی به کاری مصمم شدی، دیگر درهای شک و تردید را از هر سو ببند.»
«همیشه اندکی دیوانگی در عشق هست اما همیشه اندکی منطق هم در دیوانگی هست.»
«اجحاف نکردن و آسیب نرساندن به دیگران برای رسیدن به برابری اصل بنیادی جامعه است، ولی این خواست نفی زندگیست چون زندگی بهره کشیدن از دیگران است که ناتوانترند.»
«اخلاق بازرگان تماماً چیزی جز زیرکی اخلاق دزد دریایی نیست؛ تا آنجا که ممکن است ارزان خریدن، کمابیش رایگان خریدن و تا آنجا که ممکن است گران فروختن.»
«اخلاق پیش از هر چیز ابزاری است که اصولاً جامعه را پاس میدارد و آن را از زوال باز میدارد.»
«ارادهی زندگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در ارادهی جنگ، ارادهی قدرت و ارادهی مافوق قدرت است!»
«ارادهی ناآزاد، همان اسطوره است. زیرا در زندگی حقیقی، تنها ارادههای قوی و ضعیف وجود دارد.»
«ارزشیابی هر چیز بستگی به توانخواهی آن دارد.»
«از آنجا که جهان حقیقی وجود ندارد، به ضرورت هر باور و هر فرضی بر درستی، نادرست است.»
«از بین رفتن و نابود شدن، خوشتر از نفرت ورزیدن و هراسیدن است و نابود شدن به مراتب بس خوشتر است از نفرت ورزیدن به خود و هراساندن دیگری.»
«از زمانی که جستجو مرا به ستوه آورد، یافتن آموختم و از زمانی که باد از من روی گرداند، در همهی بادها بادبان میگشایم.»
«از شادکامی دیوانه شدن بهتر از ناکامی است.»
«از فرمانروایان رویگردان شدم چون دیدم آنچه را که اکنون فرمانروایی میخوانند؛ یعنی چانهزنی و سوداگری بر سر قدرت با فرومایگان!»
«از کسی که نمیتواند کاری را درست انجام دهد، باید بخواهیم هرگز دور و بر آن کار نرود.»
«از میان دو سخنور، تنها آن کس که عنان اختیار به دست شور و شوق میدهد میتواند بهراستی منطق آرمانی خویش را به کرسی بنشاند.»
«استعداد، آدمی را میپوشاند و وقتی استعدادش رو به کاستی نهاد، آنچه هست نمایان میشود.»
«اصیلترین غرایز را تامل، شریف میگرداند.»
«اِعمال قدرت، زحمت دارد و مردانگی میخواهد؛ این است که بسیاری، حق مسلم و ثابت خود را جاری نمیکنند.»
«اکنون برای هنرمند بودن باید تلاش کرد که فراموش کنیم، نادیده بگیریم.»
«اکنون همهی مردم بس بسیار عمر میکنند و بس بسیار اندک میاندیشند.»
«اگر الف تا یای من این است که هر آن چه سنگینی است سبک شود و تنها همه رقاص و جانها همه پرنده؛ به راستی، این است الف تا یای من!»
«اگر انسان مدام بیاندازه گرامی داشته شود و اندک بخورد، نرمخوترین کس میشود.»
«اگر آدمی زیرک باشد، بهترین کاری که میتواند بکند، فرزانه بودن است.»
«اگر آن دستی را نبینیم که با مهربانی میکِشد، نگرش ما به زندگی نادرست است.»
«اگر بناست که خدمتکار باشی، کسی را بجوی که به خدمت تو بیش از همه نیازمند باشد!»
«اگر دارای شخصیت ثابتی باشیم، تجربهای معمول داریم که پیوسته تکرار میشود.»
«اگر دانش ما تا این اندازه به بیطرف بودن خود مینازد، از آن رو است که جز کنجکاوی ناسالمِ ناتوانان چیز دیگری ندارد.»
«اگر دشمن دارید، بدی او را با خوبی پاسخ ندهید؛ زیرا این امر موجب شرمساری او میگردد، بلکه به او وانمود کنید که با این عمل خود به شما خدمت کرده است.»
«اگر روزی تصمیم بگیریم گوش را حتما بر بهترین استدلالها ببندیم، نشانهای از شخصیتی قوی را در وجود خویش داریم، یعنی خواست گاه و بیگاه حماقت.»
«اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی، آن گاه اعماق هم به درون تو نظر میاندازند.»
«اگر علم و دانش ما این همه به بی طرف بودن خود مینازد، از آن روست که جز کنجکاوی ناسالمِ ناتوانان چیز دیگری ندارد.»
«اگر ما بخواهیم اندکی بدانیم چه چیزی نیستیم باید بدانیم چگونه خویشتن را برای مدتی فراموش کنیم.»
«اگر مجبور نبودیم در راه شناخت بر بسیاری از شرم ها چیره شویم، کشش آن بسیار اندک بود.»
«اگر نمیخواهیم چیزی را که رسوایی به بار میآورد در خود مخفی کنیم، زندگی در انزوا به چه درد میخورد؟»
«اگر وجدان خویش را همانند اسبان آموزش داده باشیم، به هنگام گاز گرفتن، بوسهای نیز بر ما خواهد زد.»
«اگر همهی صدقات تنها از سر همدردی داده میشد، همهی گدایان مدتها پیش یکجا از گرسنگی میمردند.»
«امروزه همه میدانند که تحمل انتقاد، نشانهی بارز فرهنگ است.»
«اندیشمند نیاز به تایید یا تجلیل دیگران ندارد، به شرط آنکه او از تایید و تجلیل خود مطمئن باشد.»
«انزجار از کثیفی ممکن است چنان شدید باشد که ما خود را پاک نکنیم، یعنی توجیه نکنیم.»
«انسان آگاه را مردم به آسانی ترسو، متأثر و خردهبین میشمرند.»
«انسان با چشمهایش نیز میشنود.»
«انسان با خطاهایش تربیت شده است.»
«انسان با صدای بلند از اندیشیدن دربارهی چیزهای ظریف، کمابیش عاجز است.»
«انسان برتر از ابرانسان بسیار دور است.»
«انسان بیآنکه شنونده باشد میتواند بسیار بشنود، اگر که نیک نگریستن و نیز گاهگاه هیچ نکردن و از نظر دور داشتن را دریابد.»
«انسان جز از طریق همردیفهای خود ستایش نمیشود.»
«انسان چیزی است که بر او چیره میباید شد.»
«انسان حتی نمیتواند اندیشههای خویش را بهطور کامل به گفتار درآورد.»
«انسان زمانی که همواره بهگونهای عمیق مشغول است، از هر گونه گرفتاری رها است.»
«انسان ستمکارترین حیوان است.»
«انسان فقط پرسشهایی را میشنود که قادر به یافتن پاسخی برای آنها است.»
«انسان ممکن است در برابر یک فضیلت، چاپلوس و متملق باشد.»
«انسان نمیتواند از غرایز خود فرار کند، همچنان که وقتی از خطر جانی دور شود، دوباره به غرایزش برمیگردد.»
«انسانهای آزاده، دلشکسته و پُرغرور، خود را از تیررس نگاه دیگران پنهان میکنند.»
«انسانیترین کار چیست؟ شخص را از شرمساری دور ساختن.»
«انسانیت بایستی روزگاری درختی شود که بر سراسر زمین سایه افکند، با میلیاردها شکوفهای که میباید همه در کنار یکدیگر میوه شوند و زمین، خود نیز برای تغذیهی چنین درختی فراهم شود.»
«ای بسا کس که زنجیر خویش نتواند گسست، اما بندگسل دوست خویش تواند بود.»
«ایرانیان راستگوترین و راستتیرانداز ترین قوم تاریخاند.»
«آدم مغرور حتی نسبت به موجوداتی که او را به پیش میبرند آزرده خاطر میشود؛ او اسبهای ارابهی خود را با بدبینی مینگرد.»
«آدمها بهسوی روشنایی میشتابند و گرد چراغ جمع میشوند، نه برای اینکه بهتر ببینند، بلکه برای اینکه بهتر بدرخشند.»
«آدمیان به مراتب به تصاویر اندیشهی خود بسیار وابستهتر هستند تا به محبوبترین دلدارشان.»
«آرامترین کلماتند که طوفانی را با خود بههمراه میآورند. افکاری که با پای کبوتران پیش میآیند، جهان را تسخیر میکنند.»
«آرامش همیشگی نیز کسل کننده است؛ گاهی طوفان هم لازم است.»
«آرزو ریشهی حیات ماست. اگرچه این ریشه به تدریج حیات ما را میسوزاند، اما همین ریشه مایهی زندگی است.»
«آرزو کردن چهقدر فرحبخش است، اما وقتی به آرزوی خود رسیدیم، شادی از درون ما رخت برمیبندد.»
«آسودگی، مادر هر روانشناسی است؛ آنگاه آیا هر روانشناسی تباهی است؟»
«آموختن ما را دگرگون میكند و همان كاری را انجام میدهد كه تغذیه میكند؛ یعنی تنها ما را حفظ نمیكند.»
«آموزش را در خانواده، دانش را در جامعه و بینش را در تفكرات تنهایی میآموزند.»
«آن اهل دانشی که چشمانی ظاهربین دارد، جز نمای همه چیز، چه چیز را تواند دید؟»
«آن کس که از اساس آموزگار باشد، تمام امور را تنها در رابطه با شاگردانش جدی میپندارد، حتی خودش را.»
«آن کس که با هیولاها میجنگد، باید مراقب باشد که خود به هیولا بدل نشود. اگر مدتی طولانی به پرتگاهی بنگری، پرتگاه نیز به تو چشم میدوزد.»
«آن کس که بزرگ است نسبت به فضایل و قضاوتهای ثانویهی خود بیرحم است.»
«آن کس که خود را عمیق میداند تلاش میکند که واضح و شفاف باشد.»
«آن کس که خویشتن را تحقیر میکند، در مقام تحقیرگر به خویشتن احترام میگذارد.»
«آن کس که میخواهد آزاده باشد، تنها از طریق تواناییهای خود میتواند آزاده شود.»
«آن کس که نتواند راه دستیابی به آرمان خویش را بیابد، راحتتر و گستاخانهتر از کسی زندگی میکند که آرمانی ندارد.»
«آن کس که نمیتواند فرمان دهد، بایستی فرمان ببرد.»
«آن کس که همیشه شاگرد باقی میماند، زحمتهای آموزگارش را به خوبی جبران نمیکند.»
«آن کسی بزرگترین است که بتواند تنهاترین باشد، پنهانترین، رهپویی متفاوت از دیگران، انسانی فراسوی نیک و بد، سرور فضیلتهای خویش و لبریز از اراده.»
«آن که آفرین گفتن آموزانَد، نفرین گفتن نیز آموزانَد.»
«آن که بر فراز بلندترین کوه رفته باشد، خنده میزند بر همهی نمایشهای غمناک و واقعیتهای غمناک.»
«آن که به فراز میرود، ستایش شایستهی اوست! اما کسی همواره از فراز میآید! حتی به دور از ستایش میزید؛ فرازنده اوست!»
«آن که پندپذیر نیست، در حال افتادن در چالهی سستی و زبونی است.»
«آن که در شناخت سرچشمههای کهن استاد شده است، سرانجام به جستوجوی چشمههای آینده و سرچشمههای تازه برمیخیزد.»
«آن که عادت کرده است خود را همیشه در آینه بنگرد، همواره زشتیاش را از یاد میبرد. آدمی حتی یک لحظه زشتی تغییرناپذیر را برنمیتابد؛ یا آن را فراموش میکند یا در همهی موارد انکارش میکند.»
«آن كه میخواهد روزی پریدن را بیاموزد، نخست باید ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالا رفتن را یاد بگیرد. پرواز را با پرواز آغاز نمیكنند.»
«آن که همیشه ایثار میکند در خطر از کف دادن آزرم است. آن که همیشه قسمت میکند، دل و دستش از قسمتگری مدام پینه میبندد.»
«آنجا که دیگر نمیتوان عشق ورزید، باید آن را گذاشت و گذشت!»
«آنچه آدمی را والا میسازد، مدت زمان احساسهای والا در اوست، نه شدت آن احساسها.»
«آنچه پیرامونتان میزید به زودی در شما خانه میکند؛ عادت اینگونه شکل میبندد. هر جا دیر زمانی بنشینی سنتها سبز میشوند.»
«آنچه در انسان بزرگ است این است که او پل است نه غایت؛ آنچه در انسان خوش است این است که او فراشدی است و فروشدی.»
«آنچه که انجام میدهیم، هرگز فهمیده نمیشود، بلکه تنها ستایش یا تقبیح میشود.»
«آنچه موجب بیشترین زحمت من شده و هنوز هم میشود این است که متوجه شدهام شناخت نام چیزها بسیار مهمتر از شناخت خود آنهاست.»
«آنچه والا بودن یک فرد را ثابت میکند، کردههای او نیست چون بیخ و بن آنها روشن نیست و معانی گوناگونی دارند؛ والایی در ایمان به هدف و آرمان است.»
«آینده از آن کسانی است که به استقبالش میروند.»
«آینده درست به اندازهی گذشته روی زمان حال تاثیر میگذارد.»
«با ترشرویی به میان مردم رفتن، تنها از بیماران ساخته است.»
«با دهان دروغ میگوییم، اما با شکل و پوزهی خویش به هنگام بیان دروغ، حقیقت را بر زبان میآوریم.»
«با کمبود خویشتنداری جزئی، توانایی خویشتنداری بزرگتر از میان میرود.»
«با هر که بدی کردی تا دم مرگ از او بترس.»
«باید بر چهار فضیلت خویش یعنی دلاوری، نگرش ژرف، همدردی و تنهایی چیره ماند.»
«باید خموشی گزینی یا که سترگ سخنگویی.»
«باید خویشتن دوستی آموخت. من چنین میآموزانم! با عشقی سالم و درست، چندان که بتوان نزد خویشتن ماند و سرگردان نگشت.»
«باید خویشتن را بیازماییم تا دریابیم مهیای استقلال و فرماندهی هستیم یا خیر و این کار را باید به هنگام انجام دهیم.»
«باید گهگاه به کمک هنر از خود بدر آییم و فاصله بگیریم و از بالا بر خود بگرییم یا بخندیم.»
«بدترین آموزگار آن است که شاگردانش تا ابد شاگرد باقی بمانند.»
«بدترین خوانندگان کتاب، کسانی هستند که چون سربازان غارتگر عمل میکنند؛ یعنی از هر جا که دستشان برسد، تکهای برمیدارند.»
«بر حذر باش که آرامش و تامل تو به آرامش و تامل سگی در مقابل دکان قصابی همانند نباشد که از ترس یارا نمیکند پیش رود و حرص و آز پای پس رفتن او را بسته است.»
«برای انسانهای سرسخت، همدلی شرمآور است، اما باارزش.»
«برای اینکه زیبایی رخسار، روشنی کلام، نیکی و استواری منش برجا بماند، سایه نیز همان اندازه ضروری است که نور.»
«برای آنکه بتوانیم از حکمت خود برخوردار گردیم باید گهگاه از دیوانگی خود بهرهمند شویم.»
«برای بالا رفتن، پاهای خویش را به کار گیرید! مگذارید شما را بالا کشند. بر سر و بر گُردهی بیگانگان منشینید!»
«برای تماشایی شدن زندگی، نمایش آن را میباید خوب بازی کرد؛ و برای این به بازیگرانی نیکو نیاز است.»
«برای چیرگی، راه و روشهای بسیار هست: در پی راه و روش خویش باش!»
«برخی از طاووسها دُم خویش را از دید دیگران پنهان میدارند و این کار را غرور مینامند.»
«برخی را نخست دل پیر میشود و برخی را نخست جان و برخی در جوانی پیرند؛ اما جوانی که دیر آید، دیر پاید.»
«بسیار انگشتشمارند کسانی که مستقل باشند، زیرا این امتیاز افراد قدرتمند است.»
«بسیار پیش میآید که انسان در طول سفر مقصدش را از یاد میبرد. فراموش کردن نیات، رایجترین حماقتی است که مردم مرتکب میشوند.»
«بشر به دلیل کسب قدرت به دنبال شناخت است، نه به دلیل تشنگی عقل ناب.»
«بلند پروازی من آن است که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب میگوید.»
«بندی که به دست نمیبُرد، با دندانش ببُر.»
«به انجام رساندن کارهای بزرگ دشوار است. اما دشوارتر از آن فرمان دادن به کارهای بزرگ است.»
«به راستی، انسان رودی است آلوده؛ دریا باید بود تا رودی آلوده را پذیرا شد و ناپاکی را نپذیرفت.»
«به راستی، هستند سیبهای ترشی که سرنوشتشان این است که تا واپسین روزهای پاییز چشم بهراه مانند و یکباره رسیده و زرد و پلاسیده شوند.»
«به هر جا که دادگری راه یافته و به مرور زمان در آن جا نهادینه شده باشد، رشکورزی به وجود میآید.»
«بهتر است بدهکار باشیم، تا اینکه با پولی که مهر و نشان ما بر آن نیست، بدهی خود را بپردازیم.»
«بهترین چیز در یک پیروزی بزرگ آن است که فاتح را از ترس شکست آزاد میسازد.»
«بهترین را سروری باید و بهترین است که سروری خواهد! و آنجا که آموزهای جز این در میان باشد، آنچه در میان نیست، بهترین است.»
«بیاعتمادی، سنگ محکی برای یقین پیدا کردن از وجود طلاست.»
«بیحق دانستن خویش بزرگوارانهتر است از بر حق دانستن، به ویژه آنگاه که حق با تو باشد. بَهر این کار تنها چندان که باید توانگر میباید بود.»
«بیش از آن دوست بدارید که دوستتان میدارند و در این کار هرگز از هیچ کس واپس نمانید.»
«بیش از همه، ظریفترین و کاریترین حیوانات آمادهی رنج و سختی هستند.»
«بیشتر بزهکاران چنان به سراغ کیفرهایشان میروند که مادران به سراغ کودکانشان. صدها بار بزه کردهاند، بیآنکه عواقب ناگوار آن را احساس کنند. به ناگهان کشفی روی میدهد و پشت سرِ آن کیفر از راه میرسد.»
«بیگانه با خلق و نیز سودمند برای خلق؛ راهم را این گونه میپویم، گاه آفتاب، گاه ابر و هماره بر فراز همین خلق!»
«بینوایان دارویی جز امید ندارند.»
«پاداش عشق به حقیقت هم در آسمان است و هم در زمین.»
«پاکی نفس، جدایی میآورد.»
«پایان تنهایی آغاز بازار است؛ و آنجا که بازار آغاز میشود، همچنین آغاز هیاهوی بازیگران بزرگ است و وز وز مگسان زهرآگین.»
«پختگی مرد یعنی کشف دوبارهی همان جدیتی که در کودکی و به هنگام بازی داشتهایم.»
«پرتگاه هولناک است نه بلندی!»
«پنهان زندگی کن تا بتوانی برای خود زندگی کنی.»
«پهلوانی را که در توست فرو مگذار. برترین امید خود را مقدس شمار!»
«تا آنجا که ممکن است آدمی میبایست نیازهای ضروری خویش را خود برآورد، اگر چه نصفه نیمه و ناقص؛ این است راه آزادی جان و تن (شخصیت).»
«تا زمانی که امری یا کسی را کمارزش میپنداریم، نفرت نمیورزیم، بلکه تازه زمانی چنین میکنیم که آن را همسان یا برتر میدانیم.»
«تاکنون قاطعترین گشادهزبانی از آن که بوده است؟ از آنِ طبل. سلاطین تا زمانی که طبل را در اختیار دارند همیشه بهترین سخنور و بهترین برانگیزانندهی تودهها باقی خواهند ماند.»
«تحمل انسان دارای نبوغ ناممکن است، مگر آنکه در وجودش دست کم دو ویژگی وجود داشته باشد: سپاسگزاری و پاکی.»
«تحمل دردی مضاعف آسانتر از دردی واحد است.»
«تکبر، آسانترین راه برای از بین بردن سرافرازیها است.»
«تنها آن کسی تحول ایجاد میکند که بتواند احساس کند که فلان چیز خوب نیست.»
«تنها با ارزیابی است که ارزشی هست. بی ارزیابی گردوی هستی پوک است.»
«تنها با دست نمینویسم: پا نیز، همواره، همراهی نویسنده را میخواهد. استوار، آزاد و دلیر میدَوَد، گاهی بر دشت، گاهی بر کاغذ.»
«تنها به انسان شریف میتوان آزادی جان ارزانی کرد.»
«تنها به آنهایی که دردشان را به طور کامل درک میکنی، کمک کن.»
«تنها کاری که میتوانم بکنم آن است که کمک کنم تا شما به یاد آورید و نه چیز دیگر.»
«تنهایی از دیدگاه ما فضیلت، گرایش و اجباری متعالی به پاکی است.»
«تو راه را از یاد بردهای؛ اکنون راه رفتن را نیز از یاد خواهی برد.»
«تودهی مردم کف هر جایی را که نتوانند ببینند عمیق میپندارند و از غرق شدن بسیار واهمه دارند.»
«جدیت ما نشان نمیدهد که سنگینی ما در کجاست و در چه مواردی از سبکباری بیبهرهایم.»
«جوهرهی همهی هنرهای زیبا، همهی هنرهای بزرگ… قدردان بودن است.»
«جهان در نظر آن کس که به مقام رفیع انسانی نایل گردد، غنیتر میشود؛ وسوسه و جذبههای حرص و ولع افزایش یافته و برای انسان دام میگسترند. همچنین، انواع گوناگون تحریکها، لذتها و دردها بیشتر میشوند.»
«جهان گرچه پر از چیزهای زیباست، اما در ارائهی لحظات زیبا و بهرهبرداری از چیزهای زیبا بسیار بخیل است. شاید همین بُخل، بزرگترین لطف زندگی باشد.»
«جهان گرد پایهگذاران ارزشهای نو میگردد، با گردشی ناپیدا؛ اما مردم و نام، گرد نمایشگران میگردند: چنین است «راه و رسم جهان».»
«جهان هیولای انرژی است که آغاز و پایان ندارد و تنها خود را دگرگون میسازد.»
«چرخ و ترمز، وظایف گوناگونی دارند، اما یک وظیفهی یکسان نیز دارند: به درد آوردن یکدیگر.»
«چگونه میتواند کسی اندیشمند شود، اگر دست کم یک سوم هر روزش را به دور از غوغا و شور، بیآدمیان و کتابها سر نکند؟»
«چون دوستی با تو بدی کند، با او بگو: «آنچه با من کردهای بر تو بخشودم، اما آنچه با خود کردهای را چگونه توانم بخشود؟»»
«چون راه رفتن آموختم، به دویدن پرداختم. چون پرواز کردن آموختم، دیگر برای جنبیدن نیاز به هیچ فشاری ندارم.»
«چه بسا اندیشههای بزرگ که کارشان جز کار دَم نیست: باد میکنند و تهیتر میسازند.»
«چه چیز موجب قهرمانی است؟ همزمان به استقبال بزرگترین رنج و بزرگترین امید خود رفتن.»
رچه کسی تاکنون دانسته است که بزرگ کدام است و کوچک کدام؟ چه کس در جُستن بزرگی خوشبخت بوده است؟ تنها یک دیوانه: بخت یار دیوانگان است!»
«چه کسی را بد میدانی؟ آن کس که همیشه میخواهد دیگران را شرمسار سازد.»
«چهار فضیلت انسان والا عبارت است از: دلیری، درونبینی، همدلی و تنهایی که گرایش به آنها سبب پاکی میشود.»
«چیرگی فقط ابزار است، نه هدف.»
«حافظهام میگوید: «من چنین كردهام». غرورم سرسختانه میگوید: «امكان ندارد چنین كاری كرده باشم». سرانجام حافظه كوتاه میآید.»
«حتی از میان دلیرترین کسانمان، چه اندکاند آنان که دانایی خویش را تاب توانند آورد.»
«حرف زدن زیاد دربارهی خود میتواند وسیلهای برای پنهان کردن خود باشد.»
«حقایقی که بر زبان نیایند، زهرآگین میشوند.»
«حقی را که بهر خویش توانی ربود، مگذار تو را دهند.»
«حقیقت مانند آب دریا است؛ چون نمک آب دریا زیاد است، تشنگی را رفع نمیکند. اگر حقیقت آدمی تحریف شود، مثل آب شور دریا خواهد بود که تشنگیاش را رفع نخواهد کرد.»
«حقیقت نیازمند نقد است نه ستایش.»
«حقیقتی که تو قصد آموختن آن را داری، هر چه انتزاعیتر باشد، باید حواس خود را بیشتر جلب آن کنی.»
«حکمت درد، کمتر از حکمت لذت نیست. درد نیز مانند لذت، یکی از نیروهای بنیادین بقای نوع است؛ زیرا اگر جز این بود، نیروی درد مدتها پیش از بین رفته بود.»
«حکیم در مقام منجم، مادام که ستارگان را بر فراز سر خویش حس نمیکند، نگرش اهل شناخت را ندارد.»
«خُرداندیشی همچون دمل آگینی (آلوده) است که پنهان میخزد و هیچجا روی نشان نمیدهد تا آنکه تن سراپا از دملها پر شود و بگندد.»
«خستهدلان خورشید را سرزنش میکنند، برای آنها ارزش درخت به سایه است.»
«خشم گرفتن و مجازات کردن از انگارهی حیوانیمان بر جای مانده است. آدمی تازه زمانی سخنگو میشود که این هدیهی سنگین بدرد نخور را به حیوانات بازپس دهد.»
«خطر را پیشه ساختی و درین چیزی نیست که سزاوار سرزنش باشد.»
«خطرناکترین هوادار، کسی است که با رویگرداندن وی از حزب، آن حزب به تمامی نابود میشود و البته بهترین هوادار هم اوست.»
«خنده یعنی دیدن درون چیزها.»
«خندیدن یعنی استقبال ناملایمات با خاطری آسوده.»
«خواست چیرگی بر حسی عاطفی، در نهایت خود خواسته یک یا چند حس عاطفی دیگر است.»
«خواستن آزادیبخش است.»
«خواستن تنها، مکانیزمی آنقدر رایج است که تقریباً از نظر پوشیده میماند.»
«خواهان فضیلت ستون باش که هر چه بالاتر میرود زیباتر میشود و ظریفتر، اما از درون سختتر و استوارتر.»
«خود را جایی درگیر کن که فضیلتِ دروغین به کار نیاید، چنان جایی که آدمی در آن، همچون بندباز بر رویِ بند، یا میافتد یا سرِ پا میماند، یا راه به بیرون میبرد.»
«خودپسندی دیگران زمانی خلاف ذوق ما است که خلاف خودپسندی ما باشد.»
«خودپسندی ما از آنچه به بهترین نحو انجام میدهیم، میطلبد که آن را سختترین کار بدانیم و این، سرمنشأ بسیاری از امور اخلاقی است.»
«خودپسندی ما زمانی به نهایت جریحهدار میشود که غرور ما زخم خورده باشد.»
«خودخواهی، قانون نمایش (پرسپکتیو) ادراک ما است. مطابق این قانون چیزهای نزدیک، بزرگتر و سنگینتر به نظر میرسند، در حالی که وزن و اندازهی همهی چیزهایی که دور هستند کاهش مییابد.»
«خوشتر دارم که «قدیس ستوننشین» باشم تا گردبادی از کین.»
«خوشترین شرارت و هنر نزدِ من همین است که خاموشیام آموخته است با خاموش ماندن خود را فاش نکند.»
«خوشا به حال فراموشکاران؛ زیرا آنان از پس حماقتهای خویش نیز برمیآیند.»
«خوشبختی هماهنگی آرزوها با حوادث روزگار است.»
«دانایی بسیار داشتن ما را جوان نگه میدارد، اما بایستی این را نیز برتابیم که از این بابت ما را پیرتر از آنچه هستیم بپندارند.»
«دانستن و از مسئولیت فروگذار نکردن و آن را به دیگران محول نکردن از نشانههای والا بودن است.»
«دانش رشد میکند و دانشمندترین افراد در میان ما در آستانهی کشف این حقیقت قرار گرفتهاند که چیز زیادی نمیدانند.»
«دانشمند اساساً و ناخواسته نمایندهی اندیشهی دمکراتیک است.»
«در اعماق وجود ما قهرمانی نهفته است.»
«در باب هر حزبی، هر چوپانی به قوچی راهنما نیاز دارد، یا خودش باید گاه و بیگاه به قوچی بدل شود.»
«در پس اندیشهها و احساسهایت فرمانروایی قدرتمند ایستاده است، دانایی ناشناس که نامش خود است. او در تن تو خانه دارد: او تن توست.»
«در پشت هیچ در بستهای ننشینید تا روزی باز شود. راهکار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید.»
«در تمام دوران طولانی تاریخ بشر چیزی وحشتناکتر از احساس تنهایی وجود نداشته است.»
«در تنهایی، صداها طنین دیگری دارند.»
«در جامعهی سطح بالا هیچگاه آنگونه که منطق ناب میخواهد، نباید ادعا کرد که تنها ما بهطور کامل حق داریم.»
«در حقیقت نکتهی جالب هر نظریه، همان کمترین محرکی است که میتوان بر آن اساس این نظریه را مردود شمرد.»
«در حقیقت، غیبت تجلی رشک و نفرت فرو خوردهی گروههای محروم اجتماعی است.»
«در درون انسان راستین، کودکی پنهان است؛ کودکی که میخواهد بازی کند.»
«در دنیا زندگیهای تلخ و مرارتباری هم هست که مرگ برای صاحبانش سعادت است.»
«در دنیای عظیم پول، سکهی تن پرورترین دارا، سودآورتر از سکهی مرد بینوا و کارگر است.»
«در زمان صلح، انسان جنگجو به جان خودش میافتد.»
«در زمانهی ما نسبت به کسی که به خود باور دارد، بدگمان میشوند.»
«در ستایش، گستاخی بیش از سرزنش است.»
«در قلمرو دانش، یقین و اعتقادهای بیچون و چرا جایی ندارند.»
«در میان آدمیان هیچ عامیگراییای بزرگتر از مرگ نیست؛ زاده شدن در این مرتبه مقام دوم را دارد، زیرا همهی آنها که میمیرند، زاده نمیشوند.»
«در هر دوره مردان خوب آنهایی هستند که افکار قدیمی خود را در عمق میکارند تا برایشان ثمر دهد؛ اینان کشتکاران روح هستند.»
«در هنگام لزوم نه تنها مشکلات و حوادث ناگوار را صبورانه بپذیر و تحمل کن، بلکه آنها را دوست بدار.»
«در یک جا، زشتی را که نتوانستهایم محو کنیم میپوشانیم و در جایی دیگر آن را به گونهای تغییر میدهیم که معنایی متعالی پیدا کند.»
«دربار در هر کجا که وجود داشته است، قانون سخنوری و در نتیجه قانون سبک را برای نویسندگان تعیین کرده است.»
«درخت برای آنکه بزرگ شود خواهان آن است که گِردِ صخرههای سخت، ریشههای سخت بدواند!»
«درد و رنج همیشه علت خود را جستجو میکند، در حالی که لذت به خود توجه دارد و به پشت سر خود نگاه نمیکند.»
«دردی شدیدتر از آن نیست که زمانی شاهد و آگاه باشیم و حس کنیم انسانی فوقالعاده از راه خویش منحرف و به تباهی کشیده میشود.»
«درست است که ما عاشق زندگی هستیم؛ اما نه از آن رو که بدان خو کردهایم؛ بل از آن رو که خو کردهی عشقیم. عشق هیچگاه بیبهره از جنون نیست، اما جنون نیز هیچگاه بیبهره از خرد نیست.»
«درست همانند طبیعت، در دانش نیز نخست، بدترین و بیثمرترین مناطق خوب پرورش مییابند، زیرا برای این حوزهها ابزارهای دانش مربوط به آن کمابیش کفایت میکند.»
«درورههای اصلی در زندگی، آن زمانهای کوتاه سکوناند، در میانه، مابین بر آمدن و فرونشستنِ یک اندیشه یا احساس حاکم.»
«دروغ باد ما را هر حقیقتی که با آن خندهای نکردهایم!»
«دل را نگاهدار! دل چون رفت سر نیز چه زود از پی دل میرود!»
«دل مسپارید به آنانی که انگیزهی کیفر دادن در ایشان نیرومند است.»
«دل مسپارید به آنانی که بسیار از دادگری خود دم میزنند! به راستی، روان ایشان تنها از انگبین نیست که تهی است!»
«دلسوزی ام بر همهی گذشته از آن [جهت] است که آن را بازیچه میبینم. بازیچهی لطف و عقل و جنون هر نسلی که میآید و هر چه بوده است را پلی بهرِ خود میانگارد.»
«دلسوزی، خنده بر لب پویندهی راه شناخت مینشاند، درست مانند دستانی ظریف که به بدن غولها میخورد.»
«دنیا آنگونه که خیال کردهایم نمیارزد؛ این تقریباً مطمئنترین حقیقتی است که بدگمانی ما در نهایت بهدست آورده است.»
«دنیا نه موافق انسان است و نه مخالف (او)، بلکه بیطرف است.»
«دورههای بزرگ زندگی ما آن زمانی است که جسارت مییابیم و بدترین حالتها را نیکترین مینامیم.»
«دوست میدارم آن را که آیندگان را بر حق میکند و گذشتگان را نجات میبخشد؛ زیرا میخواهد جان بر سر کار انسانهای کنونی نهد.»
«دوست میدارم آن را که پیشاپیش کردارش کلام زرین میگستراند و همواره بیش از آن چه نوید میدهد بهجای میآورد.»
«دوست میدارم آن را که چون تاس به سودش افتد؛ شرمسار شود و پرسد: نکند قماربازی فریبکار باشم؟ زیرا که خواهان فناست.»
«دوست میدارم آن را که روانش خویشتن، بر باد ده است و نه اهل سپاس خواستن است و نه سپاس گزاردن؛ زیرا که همواره بخشنده است و به دور از پاییدن خویشتن.»
«دوست میدارم آن را که فضایل بسیار نمیخواهد. زیرا که یک فضیلت به است از دو فضیلت؛ زیرا که یک فضیلت، چنبری استوارتر برای در آویختن سرنوشت است.»
«دوست میدارم آن را که فضیلت خویش را خواهش و سرنوشت خویش میسازد و اینگونه بَهر فضیلت خویش هنوز زیستن خواهد یا دیگر نزیستن.»
«دوست میدارم آنانی را که برای فرو شدن و فدا شدن، نخست فراپشت ستارگان از پی دلیل نمیگردند، بل خویش را فدای زمین میکنند تا زمین روزی از آن ابرانسان شود.»
«دیگر بار چونان درختی باش که دوستش میداری؛ همان درخت شاخه گستری که آرام و نیوشا بر دریا خمیده است.»
«دیوانگی به ندرت در فردی تنها پدید میآید، اما در گروه، احزاب، جمعیتها و دورهها امری معمول است.»
«ذهن و اندیشه مسئول به خطا افتادن بشر است.»
«رفاقت هست؛ ای کاش دوستی نیز باشد!»
«رنجور را چشم بر گرفتن از رنج خویش و به فراموشی سپردن خویش لذتی مستانه است.»
«زمانی انسان میخواهد همگام با نظم جاودانه باشد که خودش خوب است.»
«زمستان بدون بهار، قلب عاشق شکست خورده است.»
«زندگی چشمهی لذت است. اما آنجا که فرومایه نیز آب مینوشد، چاهها همه زهرآگیناند.»
«زیاده از خویش سخن گفتن، راهی است برای پنهان کردن خویشتن.»
«زیبایی جز اینکه نعمت خداست، دام شیطان نیز هست.»
«زیر بار منتهای بزرگ بودن کینهتوز میکند نه سپاسگزار و چون نیکی کوچکی از یاد نرود به کرمی جونده بدل میشود.»
«سبک نوشتار بر آن است که با کمترین ابزار، خواننده را به همان دریافتی برساند که سبک گفتار میرساند.»
«سخاوت ثروتمندان غالباً چیزی جز گونهای شرمندگی نیست.»
«سخن گفتن در جایی که کسی ما را نفرین میکند، کاری غیر انسانی است.»
«سکهی یک فرانکی در دستِ وارثی رنجدیده، مزدور، بازرگان و دانشجو، اشیایی کاملاً متفاوت از هم هستند.»
«سلیقهی بد هم مانند سلیقهی خوب برای خود حقی دارد.»
«سوختن در آتش خویشتن را خواهان باش. بیخاکستر شدن کی نو توانی شد؟»
«سیاستمدار انسانها را به دو دسته تقسیم میکند: ابزار و دشمن؛ یعنی تنها یک طبقه را میشناسند و آن هم دشمن است.»
«شاد ماندن به هنگامی که انسان در گیرودار کارهای ملالآور و پر مسئولیت است، هنر کوچکی نیست.»
«شادکامی از ستایش در برخی از افراد، گونه ای از احترام قلبی و در حقیقت اقدامی بر ضد خودپسندی عقل است.»
«شاید من بهتر میدانم که چرا بشر تنها حیوانی است که میخندد؛ تنها انسان است که به شدت رنج میبرد و ناگزیر است خنده را بیافریند.»
«شخصیتهای ضعیف چون بدون برده شدن نمیتوانند خدمت کنند، از خدمت کردن بیزارند.»
«شکستنیای؟ پس از دسترس کودکان دور بمان! زندگی، کودک شکستن است.»
«شکوه اصلی نژادهای کوشا تحمل بیکاری است.»
«شما با هدفی بزرگ نه تنها نسبت به اعمال و قضاوت خود، بلکه نسبت به خودِ عدالت برتر میشوید.»
«شما را تنها دشمنانی باد که از ایشان بیزار باشید، نه دشمنانی که خوارشان شمارید. دشمنتان میباید مایهی سربلندی شما باشد: آنگاه کامیابی او کامیابی شما نیز خواهد بود.»
«شما فرزانگان نامدار خدمتگزار مردم و خرافات مردم بودهاید ؛ نه خدمتگزار حقیقت! و ایشان درست به همین دلیل شما را بزرگ میدارند.»
«شناخت نزد من این است: آن چه ژرف است میباید تا بلندای من بر آید!»
«شوکت و جلال زمانی زاده میشود که گروهی از مردم در ستایش از یک فرد، حجب و حیا را به کلی کنار بگذارند.»
«شهوت اغلب چنان روییدن گیاه را تسریع میکند که ریشه ضعیف میماند و به آسانی میتوان آن را از زمین بیرون کشید.»
«ضمن مطالعه کتاب سعی کنید همچون صیادی چیرهدست به صید افکار خوب بروید و افکار کهنه و پوسیده را یکسره به دور اندازید.»
«طغیان شرف برده است.»
«عادت، دستان ما را هوشمندتر و هوش ما را بیدست و پاتر میسازد.»
«عاشق حتی امیال هوسآلود محبوب خود را هم میبخشد.»
«عدالت با من چنین میگوید: انسانها برابر نیستند و برابر نیز نخواهند شد!»
«عشق به آدمها هرچه بیشتر میشود، عاشقان بیپرواتر میشوند، تا آنجا که سرانجام دیگر شایستهی عشق نیستند و به راستی کدورتی در میانه پدیدار میشود.»
«عشق به همنوع در مقایسه با هراس از همنوع پیوسته امری بیاهمیت، تا حدودی قراردادی و ظاهری بوده است.»
«عشق شاید طبیعیترین و خودجوشترین تجلی خودخواهی انسان باشد. این برداشت عامیانه باید توسط کسانی انجام شده باشد که کامروا نشده و چیزی جز اشتیاق در تملک خود نداشتهاند؛ این عده احتمالاً همیشه زیاد بودهاند.»
«عشق فریبنده و ویرانگر است نه نجاتبخش.»
«عشق کور است، دوستی چشمانش را میبندد.»
«عشق ویژگی والا و پنهان عاشق را آشکار میکند، یعنی همان ویژگیهای نادر و استثنایی را و به این ترتیب، معشوق به آسانی در باب ویژگیهای معمول او مرتکب اشتباه میشود.»
«علم، جهان را توضیح نمیدهد، بلکه تفسیر میکند و در حقیقت، معنایی برای وجود نباید در نظر گرفت.»
«غارتگر و حاکم مقتدری که به گروهی وعده میدهد آنها را از غارتگران در امان بدارد، از بنیاد موجوداتی همسان هستند، فقط دومی به روشی متفاوت از اولی به سود خود دست می یابد.»
«غرور هر جای آسیبدیده و پاره پوره را رفو میکند.»
«غم خودش ما را پیدا میکند، باید دنبال شادیها گشت.»
«فراتر و برتر میروی. اما هرچه بالاتر روی چشم رشک (حسد) تو را کوچکتر میبیند و آن که پرواز میکند از همه بیش نفرت میانگیزد.»
«فراموش کردن هدف شایعترین نوع حماقت است.»
«فراموش نکنیم که استادان نثر تقریبا همیشه، خواه در میان همگان یا تنها برای نزدیکان خود، شاعر بودهاند. در حقیقت تنها از دریچهی شعر است که میتوان نثری خوب نوشت.»
«فرد مقتدر کسی است که قادر به کسب تعهد است، زیرا حق چنین کاری را به دست آورده و یا کسب کرده است.»
«فرزانگی نمیتواند خودخواهانه باشد و فرزانه نمیتواند منزوی بماند.»
«فروپاشی و زوال هر فرهنگ یا هر شخص هنگامی رخ میدهد که کشش بهسوی نیرومندی رنگ بازد و چیز دیگری بر این کشش اولویت یابد، ولو این جایگزین خرد، دانش و هنر باشد.»
«فروتنانه در بر گرفتن یک نیکبختی کوچک را «تسلیم و رضا» مینامند! و در همان حال از زیر چشم فروتنانه به دنبال نیکبختی کوچک دیگرند.»
«فریبکارانهترین روش در تباه کردن یک آرمان این است که از آن با دلایل سفسطهآمیز به عمد حمایت کنید.»
«فضیلت شما همانا عزیزترین چیز شماست. تشنگی حلقه در شماست؛ هر حلقه از آن رو میگردد و میکوشد که به خود باز رسد.»
«فضیلت، خوشبختی و سعادت را تنها برای کسانی به ارمغان میآورد که به فضیلت خود ایمان دارند.»
«فلسفه همان خواست قدرت است؛ همان خواست علت نخستین.»
«فیلسوف باید از ایمان به زبان فراتر رود، زیرا مفاهیم در چارچوب زبان اسیر میشوند و نمیتوان آنها را بهطور کامل با زبان بیان کرد.»
«فیلسوف موجودی است که اغلب از خود میگریزد و میهراسد، اما کنجکاوتر از آن است که دیگر به حال خویش باز نگردد.»
«قدرتخواهی بشر و نه میل به شناخت، اولین عامل برای گرایش او به فلسفه بوده است.»
«قهرمان هر جا که میرود بیابان برهوت و محدودههای مرزی مقدس، ناپیمودنی و بکر را با خود میبرد.»
«کتابی که نتواند ما را به فراسوی کتابها ببرد به چه درد میخورد؟»
«کسانی که دلایل منطقی را به شهود متصل میکنند راه به خطا رفتهاند.»
«کسانی که دید ضعیف دارند میکوشند همه چیز را مشابه و یکسان ببینند.»
«کسانی که نمیدانند چگونه باید افکارشان را روی یخ بگذارند نباید وارد بحثهای داغ شوند.»
«کسی که «دلیلی» برای زیستن دارد، با هر «وضعیتی» میسازد.»
«کسی که آرمان نداشته باشد، کمتر بی بند و بار است تا کسی که راه رسیدن به آرمانش را نمیداند.»
«کسی که بر آن است که از همهی نیکیها بهرهای برای خود برگیرد، باید در پارهای اوقات خُرد بودن را درک کند.»
«کسی که بیوقفه خلق میکند، کسی که چیزی جز آبستن شدنها و زایشهای روح خود نمیشناسد، دیگر فرصت فکر کردن به خود و مقایسه خود و اِعمال سلیقهی خود ندارد.»
«کسی که دلش را به بند بکشد، جانش را آزاد کرده است.»
«کسی که رنجهایش را بر صفحهی کاغذ آورد، نویسندهای اندوهگین میشود: اما وقتی به ما بگوید از چه رنج میبُرد و چرا اکنون در شادمانی آرمیده، نویسندهای جدی بهشمار میرود.»
«کسی که میخواهد تودهی مردم را بسیج کند، آیا نباید ابتدا بازیگر نقش خویش باشد؟»
«کسی که میداند چرا زندگی میکند، چگونه زندگی کردن را هم میشناسد.»
«کشتیای را که به خشکی بچسبد و به آغوشِ آن پناه برد، (برای بستنش) تار تارتَنَکی (عنکبوتی) از خشکی بس! اکنون به ریسمانی سختتر ازین نیازی نیست.»
«کوتاهترین راه همیشه لزوما راه تا حد ممکن راست نیست، بلکه آن است که در آن شرطهترین (پسندیدهترین) بادها، بادبانهایمان را پر میکنند.»
«کیست که تاکنون خویشتن را برای نیکنامی خویش قربانی نکرده باشد؟»
«گاهی اوقات یک جفت عینک قوی برای درمان مرض یک فرد عاشق کافی است!»
«گر چه بر روی زمین انبوه مردابها و رنجها هست، آن که سبُکپاست بر سر گِل و لای چنان میدود و میرقصد که بر سر یخ هموار.»
«گِرد خویش اگر چون خمرهی غلتانی نگردم؛ چگونه تاب آرم، بیسوختن، از پی خورشید دویدن را؟»
«گزش وجدان همانند گاز گرفتن سگی است از سنگی و چیزی جز نابخردی نیست.»
«گفتن چنین عبارتی که «هر آنچه حق یکی باشد، حق دیگران هم هست»، کاری غیر اخلاقی است.»
«گوشهنشین چاهی ژرف را ماند؛ سنگی در آن افکندن آسان است، اما چون به ته چاه فرو رفت، هان، چه کس آن را باز برون خواهد آورد؟»
«گونهای از نخوت در نیکی وجود دارد که همانند بدی، موردی استثنایی است.»
«لذت بیرحمی در دیدن رنج دیگران است اما فردی که بیرحم است این بیرحمی گریبانگیر خودش هم میشود و به ایشان نیز آزار خواهد رسید.»
«ما با عذاب وجدان خود بهتر کنار میآییم تا با سابقه و شهرت بد خود.»
«ما باید راز هنر را گسترش داده و آن را به هنر زیستن تبدیل کنیم.»
«ما تنها زمانی از مردم سیر میشویم که دیگر نتوانیم آنها را هضم کنیم.»
رما ثروتمندان و گشادهدستانِ ذوق و اندیشه، چشمهسارانی در گذرگاهها را میمانیم که نمیتوانیم مانع شوبم عابران از آب ما برندارند و متاسفانه هر بار هم که بخواهیم، توان دفاع از خویش را نداریم.»
«ما چنان کج رفتاریم که حتی برخوردهایمان با گلها و حیوانات کوچک کمابیش همیشه قاتل گونه است.»
«ما در خواب و رویا انسانی را میآفرینیم و به او جان میدهیم و بعد هم در آمد و شد با او، این موضوع را از یاد میبریم.»
«ما در رویدادهای زندگی خود نقشی نداریم، اما در اینکه چگونه آنها را تعبیر کنیم تاثیرگذار هستیم.»
«ما عاشق زندگی هستیم، نه به این دلیل که به زندگی عادت کردهایم بلکه به این دلیل که به دوست داشتن عادت کردهایم.»
«ما همچون آدمهایی زندگی میکنیم که دائماً در هراسند که مبادا فرصت از دست برود.»
«ما همگی آتشفشان فعالی هستیم که ساعت فورانی برای خود داریم، اما هیچ کس از زمان دقیق آن اطلاعی ندارد.»
«ما همه در درون خود کشتزارها و باغهایی پنهان داریم.»
«ماهیان همه همین میگویند. آنچه را خود نتوانند پیمود ناپیمودنی میدانند.»
«متداولترین دروغ، دروغی است که فرد به خودش میگوید، دروغ گفتن به دیگران تقریبا استثنا است.»
«مثل حیوانات از کوه و کمر بالا میروند، احمقوار و عرقریزان؛ انگار دیگران یادشان رفته بود به ایشانبگویند که میان راه چشماندازهای زیبایی هم هست.ر
«مثل همه نیندیشیدنِ کمتر، نتیجهی فهم و شعور برتر است.»
«مخاطب وقتی در یک تابلو نقاشی تامل میکند، در همان حال شاعر میشود و وقتی یک شعر را با دقت بررسی میکند، پژوهشگر.»
«مرد بزرگوار هرگز کسی را شرمسار نمیکند و خود از دیدار دردمندان شرمسار نمیشود.»
«مردان برتر تنها با ظرافت فوقالعاده زیادی که در دیدن و شنیدن دارند از دیگران متمایز میشوند و آنها جز به تعمق نمیبینند و نمیشنوند.»
«مردم فکر میکنند که نیاز علت چیزها است، اما در حقیقت نیاز غالباً معلول چیزها است.»
«مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند. آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر میاندیشند و برای رسیدن به آن در حال پیکارند.»
«مردن در اقیانوس از شدت تشنگی هراسانگیز است. آیا ناگزیرید بر حقیقت چنان نمک بپاشید که دیگر تشنگی را رفع نکند؟»
«مرگ، خود، بهترین دلیل آسمانی بودن انسان است.»
«مسایل بزرگ نیاز به عشقی بزرگ دارند و تنها روحیههای قوی، شفاف، مطمئن و با بینایی مستحکم قادر به داشتن این عشق بزرگ هستند.»
«مسئلهی شعور و آگاهی (یا به طور دقیقتر شناخت خویشتن) از زمانی برای ما مطرح میشود که متوجه میشویم از چه راهی میتوانستیم از آن فرار کنیم.»
«مفاهیم خاص از دل یکدیگر بیرون میآیند.»
«من اکنون به اندازهی کافی مقتدر هستم که شکست را تحمل کنم.»
«من خود به راستی مردی بزرگ ندیدهام. برای (دیدنِ) آنچه بزرگ است امروز چشمان تیزبینترین کسان نیز کمسو است.»
«من خوشحالم از اینکه میبینم انسانها بهطور مطلق از اندیشهی مرگ سر باز میزنند. من دوست دارم به آنها کمک کنم تا اندیشهی زندگی هزاران بار بیشتر از این برای آنها درخور تامل شود.»
«من در شناخت هر اندازه حریص باشم نمیتوانم جز از طریق نگرش خود چیزی کشف کنم و به نگرش دیگران دست نمییابم.»
«من فکر میکنم که هنرمندان غالباً نمیدانند بهترین استعداد آنها در کجاست، زیرا بسیار پر مدعا هستند و برای مثال با مشاهدهی گیاهان سربلند از توجه به گیاهان فروتن غافل میشوند.»
«من نمیخواهم متهم کنم؛ حتی نمیخواهم متهم کنندگان را متهم کنم. من نمیخواهم با زشتیها سر جنگ داشته باشم.»
«من هنوز زندهام و هنوز فکر میکنم. باید باز زندگی کنم تا باز فکر کنم.»
«مهمترین سخن تربیتی که شنیدهام: «در عشق حقیقی، روح، جسم را در آغوش میکشد.»»
«میترسم که حیوانات، انسان را بهصورت موجودی همنوع خود که عقل سلیم را گم کرده است بدانند.»
«میتوان فرزانگی خویش را ناقوسوار به صدا درآورد؛ اما دکانداران در بازار با جِرَنگاجِرَنگِ قِرانهایشان صدای آن را میكُشند.»
«میتوانیم هنوز هم بهوجود آمدن اخلاق را در رفتارهایمان با حیوانات مشاهده کنیم. آنجا که سود و زیان به چشم نمیآید، احساس بیمسئولیتی کامل داریم.»
«میخواهی بر بلندیها خانه کنی؛ سنگینیهایت را به دریا فکن. فراموشی هنری ایزدی است!»
«میخواهی چشم و ذهن خود را مکدر (تیره) نکنی؛ در پی آفتاب بدو در سایه!»
«میخواهی چیزی از خود را در پیش دوستت نپوشی؟ به احترام دوست خویش است که خود را چنان که هستی مینمایانی؟ اما او تو را بدین سبب سر به نیست میخواهد.»
«میان گام نخست و آرمان بازهای نیست، آنچه داریم اندازهی نیروی کنونی ماست.»
«نابخشودنیترین چیز در تو این است که قدرت داری و نمیخواهی فرمان برانی.»
«ناخوشنودی و تیره و تار بودن جهان، نزد اقوام کنونی میراث گرسنگی کشیدنهای پیشین است.»
«نامداری بینیک نامی، به پشیزی نمیارزد.»
«نباید به علم وابسته شد، حتی اگر با ارزشمندترین یافتههای خاص خود، قصد فریفتن ما را داشته باشد.»
«نباید به وطن وابسته شد، حتی اگر رنجورترین و نیازمندترین پاره از جهان باشد؛ زیرا دل کندن از وطنی پیروز چندان دشوار نیست.»
«نباید به ترحم وابسته شد، زیرا انسانهای به نهایت والایی هستند که رنج و درماندگی آنان را از سر تصادف شاهد خواهیم بود.»
«نثار کردن سرمستکنندهتر از داشتن است.»
«نخست ملتها آفریدگار بودند و بسی پس از آن فردها. بهراستی، فرد، خود، تازهترین آفریده است.»
«نخست میباید گربههای وحشیتان ببر شوند و وزغهای زهرآگینتان سوسمار، تا شکارگر خوب را شکاری خوب باشد.»
«نخواهم چون رسنبافان باشم که هر چه بیش میریسند واپستر میروند.»
«نزد آنان که بیش از توانِ خویش میخواهند، دروغی زشت در میان است.»
«نسبت به چیزی که برای زمانهی تو بسیار بااهمیت بهنظر میرسد، بیخبر باش.»
«نسبت به فرد پایینتر از خود نفرت نداریم، بلکه از فرد برابر با خود یا بهتر از خود متنفریم.»
«نشان آزادی به دست آمده چیست؟ دیگر از خود شرمسار نبودن.»
«نمایشگر را جانی است؛ اما جانی نه چندان با وجدان. ایمان او همواره به چیزی است که بیش از همه دیگران را وادار به ایمان آوردن به آن میکند؛ ایمان به خویشتن خویش.»
«نمیتوان از همساز با طبیعت بودن یک اصل اخلاقی برای خود ساخت. زیرا طبیعت بیرحم است و اگر آدمی بخواهد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بیرحم باشد.»
«نمیتوان از همساز بودن با طبیعت، یک اصل اخلاقی برای خود ساخت؛ باید بر فریب حواس خود پیروز شویم.»
«نوآوری یعنی مشاهدهی چیزی که گرچه در برابر چشم همگان است، اما هنوز نامی ندارد و نمیتواند نامیده شود.»
«نور دورترین ستارگان، دیرتر از همه به انسان میرسد و تا زمانی که نرسیده است، انسان انکار میکند که در آنجا ستارگانی وجود دارد.»
«نوعی بیگناهی در دروغ نهفته است که نشانهای از باور نیک است.»
«نه جایی که از آن میآیید، بلکه جایی که بدان روانید شرف شما خواهد بود! ارادهی شما و پای شما که میخواهد از شما برتر و فراتر رود شرف تازهی شما خواهد بود.»
«نه قدرت، بلکه احساس تعالی، انسانهای متعالی را پدید میآورد.»
«نیاز به کسب اطمینان در برابر نوسان هولانگیز ثروت باعث میشود در برابر مرد ثروتمند و صاحبنفوذی که آماده است تا سکهای طلا پرتاب کند دستهای آزادهترین مردمان هم دراز شود.»
«نیکتر نوشتن همزمان به معنای نیکتر اندیشیدن نیز هست.»
«وجود تنها یک آدم بینشاط کافی است تا کل یک خانه را مسموم ساخته و فضای آن را تیره و تار سازد.»
«وجه مشترک جهان و هنرمند این است که هر روز اشیا برای آنها تازه و گیرا هستند.»
«وزن شعر همان قدرتی است که تمام ذرات جمله را دوباره منظم ساخته و انتخاب کلمات را ایجاب کرده، اندیشه را از نو رنگآمیزی کرده و آن را عجیبتر، غریبتر و مبهمتر میسازد.»
«وظیفهی ما پیش از هر چیز آن است که خود را با دیگری اشتباه نگیریم.»
«وقتی آدم در خودش به اندازهی کافی کمدی و تراژدی دارد، ترجیح میدهد که از رفتن به تئاتر پرهیز کند.»
«وقتی کسی از ما پوزش میخواهد، بایستی این کار را به بهترین نحو انجام دهد؛ و گرنه خودمان به آسانی در مقام گناهکار جلوه میکنیم و احساس ناگواری به ما دست میدهد.»
«هر امری که روشن شده باشد، دیگر برای ما جذاب نیست.»
«هر اندازه کمتر توان فرماندهی داشته باشیم، بیشتر میخواهیم فرمانپذیر و تحت تسلط باشیم.»
«هر اندازه یک فرد یا اندیشهی وی، کلی و مطلق عمل کند به همان اندازه تودهای که تحت تاثیر این اندیشه قرار میگیرد باید همگونتر و پایینتر باشد.»
«هر اندیشمند ژرفی از سوءتفاهم در باب خویشتن بیشتر میهراسد تا فهمیده شدن.»
«هر آن کس که نخواهد در میان بشر از تشنگی هلاک شود، باید بیاموزد که از هر جام بنوشد و هر آن کس که بخواهد در میان بشر پاک بماند، باید بداند که چگونه خویش را با آب ناپاک نیز بشوید.»
رهر بار دل خویش را سخت به بند کشیم و اسیر کنیم، میتوانیم به جان خویش، آزادیهای فراوانی بدهیم. کسی حرف مرا باور نمیکند، مگر آنکه از پیش آن را بداند.»
«هر بار که انسانهای بس هوشمند دستخوش پریشانی میشوند، بدبینی دیگران به سخن آنان آغاز میشود.»
«هر بار که ساخت خانهی خود را به پایان میرسانیم، میبینیم که ناخودآگاه، کاری را آموختهایم که باید پیشتر میآموختیم؛ یعنی پیش از شروع به ساخت خانه.»
«هر جا که میخواهی مالک چیزی شوی، نباید دیگران را بفریبی.»
«هر جا انسان عمل کرده است، انسان خواسته است؛ تنها از طریق موجوداتی که اراده دارند میتوان عمل کرد.»
«هر چقدر اوج بگیری از نظر مردمی که پرواز را نمیفهمند، کوچکتر بهنظر میرسی.»
«هر چه بیشتر خود را شاد کنیم، آزردن دیگران و در اندیشهیِ آزار بودن را بیشتر از یاد میبریم.»
«هر چه فرد (مقتدر) زیرکتر باشد، جاهطلبی او بیشتر است؛ زیرا افزایش باور به قدرت، به مراتب سادهتر از افزایش نفس قدرت است.»
«هر طلایی نمیدرخشد. لطیفترین درخشندگیها از آنِ نابترین فلزهاست.»
«هر قومی، دورویی خاص خود را دارد و آن را فضیلت مینامد؛ یعنی بهترین ویژگی خویش را که دارند، نمیشناسند و نمیتوانند بشناسند.»
«هر کس که با هیولا میجنگد باید حواسش باشد در این مسیر خودش تبدیل به یک هیولا نشود.»
«هر کس هر چه را که با خود به خلوت بَرَد آن چیز آنجا رشد میکند، از جمله ددِ درون. از این رو بسیاری را باید از خلوتنشینی بر حذر داشت.»
«هر که از خویش فرمان نبرد، بر او فرمان میرانند.»
«هر که بخواهد همه چیز آدمیان را دریابد، میباید به همه چیزشان دست ساید. اما دستهای من پاک تر از آن اند که به این کار آیند.»
«هر که کوهها را جابهجا کند درهها و پستیها را نیز جابهجا میکند.»
«هر گدایی حیلهگر میشود؛ همانند هر کسی که از سر کمبود یا نیازمندی (چه شخصی و چه عمومی) پیشهای را در پیش میگیرد.»
«هر هنر و فلسفهای میتواند دارویی شفابخش برای زندگی، یاور و نیرویی برای رشد آن و مرهمی برای مبارزهها باشد.»
«هرگاه انسان رنجی عظیم را در خود ایجاد کند و فریاد آن را بشنود و از یأس و ناامیدی درونی نمیرد و جان بدر ببرد، عظمت یافته است.»
«هرگاه این جانور ظریف، انسان، خوش اخلاقی خود را از دست بدهد میگویند که او جدی شده است و هرگاه که اندیشه را با خنده و شادی تلفیق کند، میگویند این اندیشه بیارزش است.»
«هرگاه که دردمندی را هنگام درد کشیدن دیدهام، از شرمش شرمسار شدهام، زیرا به یاری برخاستن من غرورش را پایمال کرده است.»
«هزار تلاش انسان به اندازهی یک تقدیر کارساز نیست.»
«هستند کسانی که در مردابشان نشستهاند و از میان نیزار میگویند: «فضیلت، همانا خاموش در مرداب نشستن است!»»
«همواره به همسایهات مهر بهورز؛ اما نخست از آنان باش که به خود مهر میورزند.»
«همواره پرتو اعمال نیک، شما را میپیماید؛ حتی اگر مدت زیادی از انجام آن عمل گذشته باشد. هر چقدر هم که اعمال شما فراموش و دفع شود، اشعهی آن همیشه فروزان خواهد ماند.»
«همواره هر چه خواهی بکن؛ اما نخست از آنان باش که توانِ خواستن دارند.»
«همهی انسانهای به اصطلاح عملگرا گونهای مهارت در خدمتگزاری دارند؛ همان چیزی که آنها را عملگرا میسازد، چه برای دیگری و چه برای خود.»
«همه چیز فرایند شدن را از سر گذرانده است؛ واقعیات جاودانی وجود ندارند، همان گونه که حقایق مطلق وجود ندارند.»
«همه قُد قُد میکنند، اما کیست که هنوز بخواهد خاموش در لانه بنشیند و تخمها را بپرورد!»
«همهی گدایان و نیازمندان بر این باورند که کوفتن در با سنگ هنگامی که زنگ وجود ندارد، بینزاکتی نیست، اما کسی به آنها حق نمیدهد.»
«همیشه چه کمند آنانی که دلهایشان بیباکی و بازیگوشی دیرپای دارد و جانشان نیز شکیبا میماند. جز اینان دگر همه بیم داراند.»
«همین که معرفت خویش را به دیگری منتقل کنیم، دیگر آن را به کفایت دوست نداریم.»
«همین که نور ناپدید میشود، پشت سرش سایه نیز غیبش میزند.»
«هنر معاشرت با انسانها عمدتاً بر مهارتی استوار است (نیاز به آموزشی طولانی دارد) که به کمک آن قادریم غذایی را که به طبخ آن هیچ اعتمادی نداریم بپذیریم و آن را ببلعیم.»
«هنر، بیان عدم حضور خوی طبیعی و تجلی پیوندی برتر و قهرمانپرور است.»
«هنرمند موضوعاتش را انتخاب میکند و این خود، شکلی از ستایش است.»
«هیچ انگاری، آرمانی متعلق به بالاترین درجهی قدرتمندی روح است و سرشارترین زندگی، گاهی ویرانگر و گاهی ریشخندآمیز است.»
«هیچ چیز دمکراتیکتر و مردمیتر از منطق نیست؛ ملاحظهی هیچ کس را نمیکند و ریز و درشت را درون یک کیسه میریزد.»
«هیچ فاتحی به اتفاق و حادثه عقیده ندارد.»
«هیچ قدرت و اعتلای انسانی وجود ندارد که نوع جدیدی از بردهداری را طلب نکند.»
«هیچ کس به اندازهی خودش برای خود غریبه نیست.»
«هیچ كس به اندازهی فردی خشمگین دروغ نمیگوید.»
«هیچ مادری هرگز در ژرفای دل خویش تردید نمیکند که با کودک خود صاحب کسی شده است و هیچ پدری نیست که از حق خویش بگذرد و فرزند را تسلیم ارزشگذاری و مفاهیم خویش نکند.»
«هیچ یک از شما نمیخواهد در زورق مرگ پای گذارد! پس از چه رو میخواهید از جهان خسته باشید!»
«یک دانشمند حتی برای عشق زمینی هم وقت ندارد! او نه رهبر است نه فرمانبردار. او کمالبخش نیست. سرآغاز هم نیست. او فردی بیخویشتن است.»
«یک ساعت کوهنوردی، از یک قدیس و یک ابلیس، دو برادر میسازد.»
«یک فرد رمانتیک، هنرمندی است که ناخشنودی والای او نسبت به خودش، وی را آفرینشگر میسازد؛ کسی که از خودش و جهانش به دور مینگرد؛ به پشت سر مینگرد.»
«یک قاضی حتی اگر بخشنده هم باشد مورد عشق قرار نمیگیرد.»
«یک هنر مند شریف اساساً مجاز خواهد بود که بداند کارش بر چه کسی تأثیر میگذارد! و آیا هرگز بر مردم! بر ناپختگان! بر احساساتیها! بر بیماران و اما بیش از همه بر گرانجانان (مردم سختجان) تاثیر میگذارد؟!»
«یک، هرگز حق ندارد؛ با دو، حقیقت آغاز میشود. یک، نمیتواند خود را اثبات کند، اما دو در ورای هر گونه انکار است.»
«یکی از اصولی که به انهدام هر نوع فرهنگ و سلیقهی متعالی میانجامد آن است که انجام هر کاری بهتر از این است که هیچ کار نکنی.»
«یکی به دنبال قابلهای برای زایش اندیشههایش است و دیگری به دنبال کسی که به او یاری رساند و به این ترتیب، گفتگویی خوب پدید میآید.»
زندگینامهی فریدریش نیچه فیلسوف آلمانی
گردآوری: فرتورچین