داستان کوتاه درد چشم و دامپزشک

داستان کوتاه درد چشم و دامپزشک

مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آن‌چه در چشم چارپای می‌کند در دیده‌ی او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند، گفت بر او هیچ تاوان نیست. اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی.
مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آن که ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.

ندهد هوشمند روشن‌رای - به فرومایه کارهای خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده‌ست - نبرندش به کارگاه حریر

 

همین داستان به زبانی ساده‌تر:
مردی مبتلا به چشم درد شد. پیش دامپزشکی رفت که چشمش را معالجه کند. دامپزشک از آن‌چه که در چشم خرها می‌ریخت در چشم او ریخت و کور شد. مردک شکایت به قاضی برد و گفت: این دامپزشک من را خر فرض کرد و از آن‌چه که در چشم خرها می‌ریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم.
قاضی گفت: دامپزشک هیچ گناهی ندارد، اگر تو خر نبودی با حضور پزشکان کاربلد، پیش دامپزشک نمی‌رفتی.

 

معنی شعر:
آدم دانا به کسی که پست و فرومایه است، کارهای بزرگ نمی‌دهد.
حصیرباف اگرچه کارش بافندگی‌ست، ولی او را به کارگاه ابریشم‌بافی نمی‌برند.

 

نکته: سپردن کارهای بزرگ به کسانی که در آن زمینه، دانش یا تجربه‌ی کافی ندارند، منجر به شکست و زیان‌های برگشت‌ناپذیری می‌شود!

 

برگرفته از کتاب گلستان سعدی، باب هفتم در تأثیر تربیت، حکایت شماره‌ی ۱۴
نگاره: Alamy.com
گردآوری: فرتورچین

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده