داستان کوتاه نباید همه چیز را نصف کنیم

داستان کوتاه نباید همه چیز را نصف کنیم

دو برادر با هم در مزرعه‌ی خانوادگی کار می‌کردند که یکی از آن‌ها ازدواج کرده بود و خانواده‌ی بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب که می‌شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می‌کردند.
یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت: «درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم، ولی او خانواده‌ی بزرگی را اداره می‌کند.» بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت:‌ «درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته‌ام، ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده‌اش تامین شود.» بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
سال‌ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره‌ی گندم‌شان همیشه با یکدیگر مساوی است. تا آن‌که در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن‌ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی‌آنکه سخنی بر لب بیاورند کیسه‌های‌شان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.

 

نگاره: Idal (istockphoto.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲ مشارکت کننده
یاسر گفت:
امیدوارم هنوز از این برادرها و بالاتر، از این آدم‌ها هنوز وجود داشته باشند.