پروندهاش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند. ناظم با رنگ قرمز و چهرهی برافروخته فریاد کشید: بهت گفته باشم، تو هیچی نمیشی، هیچی... مجتبی نگاهی به همکلاسیهایش انداخت، آب دهانش را قورت داد خواست چیزی بگوید اما، سرش را پایین انداخت و رفت. برگهی مجتبی، دست بهدست بین معلمها میگشت... اشک و خندهی دبیران درهم آمیخته بود.
امتحان ریاضی، ثلث اول
- سوال: مثال برای مجموعهی تهی نام ببرید. جواب: مجموعهی آدمهای خوشبخت فامیل ما.
- سوال: عضو خنثی در جمع کدام است؟ جواب: حاج محمود آقا، شوهر خاله ریحانه، که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد و گرهای از کار هیچ کس باز نمیکند.
- سوال: خاصیت تعدی در رابطهها چیست؟ جواب: رابطهای است که موجب پینهی دست پدرم، بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست. معلم ریاضی اشکش را با گوشهی برگهی مجتبی پاک کرد و ادامه داد.
- سوال: نامساوی را تعریف کنید. جواب: نامساوی یعنی، یعنی، رابطهی ما با آنها، از ما بهتران، اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد، الهی که نباشد.
- سوال: خاصیت بخشپذیری چیست؟ جواب: همان خاصیت پولداری است آقا که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش میشوی وگرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت میکنی.
- سوال: کوتاهترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است؟ جواب: خط فقر، که تولد لیلا، خواهرم را، سریعا به مرگش متصل کرد.
برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیرخوانا که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود، معلم ریاضی ادامه نداد. برگه را تا کرد بوسید و در جیبش گذاشت. مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود؛ برگشت با صدای لرزانش فریاد زد آقا اجازه: گفتید هیچی نمیشیم؟ هیچی؟ بعد عقب عقب رفت، در حیاط را بوسید و پشت در گم شد.
نگاره: Guy Midkiff (shutterstock.com)
گردآوری: فرتورچین