داستان کوتاه دروغ نگوییم

داستان کوتاه دروغ نگوییم

در کشور دانمارک با قطار سفر می‌کردم. بچه‌ای بسیار شلوغ می‌کرد. خواستم او را آرام کنم، به او گفتم اگر آرام باشد، برای او شکلات خواهم خرید. آن بچه قبول کرد و آرام شد. قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم. ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر این‌که به این بچه دروغ گفته‌ای. به او گفته‌ای شکلات می‌خرم ولی نخریدی!
با کمال تعجب بازداشت شدم! در آن‌جا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی! آن‌ها با نظر عجیبی به من می‌نگریستند که تو دروغ گفته‌ای، آن هم به یک بچه! به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه‌ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد!
آن‌ها گدای یک بسته شکلات نبودند. آن‌ها نگران بدآموزی بچه‌ی‌شان بودند و این‌که اعتمادش را نسبت به بزرگ‌ترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند! اما در کشور ما، گول زدن به‌عنوان روش تربیتی استفاده می‌شود.
وقتی بچه زمین می‌خورد و والدین زمین را کتک می‌زنند تا کودک آرام شود (کار تربیتی بسیار اشتباه)، وقتی می‌گویند اگر فلان کارو بکنی لولو میاد، اگر با غریبه حرف بزنی می‌دزدنت، اگر فلان کار و کنی کلاغه به بابات خبر میده... یک طفل معصوم باید در ایران گول بخورد تا یاد بگیرد چگونه گول بزند یا گول نخورد.

 

برگرفته از کتاب چرا عقب مانده‌ایم، نوشته‌ی علی محمد ایزدی.
نگاره: Noppadol_Anaporn (istockphoto.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده