داستان کوتاه حسن و دل

داستان کوتاه حسن و دل

حسن و دل یا «دستور عشاق» منظومه‌ای عاشقانه سروده‌ی «محمد بن یحیی سیبک نیشابوری» از شاعران سده‌ی نهم هجری قمری است. این شاعر که تخلص‌هایی همچون «تُفّاحی» و «فتاحی» دارد، منظومه‌ی حُسن و دل را در سال ۸۴۰ هجری قمری به پایان رسانده است. این مثنوی داستانی رمزی و بازگو کننده‌ی دلدادگی شاهزاده «دل» فرزند «عقل» و شاهزاده «حُسن» فرزند «عشق» است.
چکیده‌ی داستان حسن و دل
داستان حُسن و دل، داستان جدال دیرینه‌ی «عقل» و «عشق» از منظر «صوفیانه» است. قهرمانان این داستان، یا در اردوی پادشاه «عقل» فرمانروای «مغرب» هستند و یا در اردوی پادشاه «عشق» فرمانروای «مشرق» و با این حال خود نیز با هم پیوندهای بسیاری دارند. در نهایت این جدال به پیوند «حُسن» فرزند «عشق» و «دل» فرزند «عقل» می‌انجامد.
داستان با وصف ملک اعظم «عقل» پادشاه «یونان» و فرمانروای مغرب‌زمین آغاز می‌گردد. او پسری دارد به‌نام «دل» که او را به پادشاهی شهر «بدن» نشانده است. شبی در خلوت «دل»، سخن از آب­حیوان در مشرق‌زمین به میان می‌آید. «دل» چنان سودازده‌ی آب‌حیوان می‌شود که از تاج و تخت کناره می‌گیرد و «نظر» را که دیده­بان شهر «بدن» و جاسوس اوست، فرا می‌خواند تا به دنبال یافتن چشمه‌ی آب­حیوان برود و به هر حیلتی که شده آن را به‌دست بیاورد.
«نظر» به راه می‌افتد تا به شهر «هدایت» و قصر «همت» می‌رسد و از «همت» می‌خواهد که نشان آب‌حیوان را بگوید. «همت» می‌گوید: «عشق» حاکم مشرق شهر «بدن»، دختری دارد به نام «حُسن» که حاکم شهر «دیدار» است و در دامنه‌ی کوه «قاف» زندگی می‌کند. «گلشن رخسار» بوستان سرای «حُسن» جایگاه چشمه‌ی آب‌حیوان است. از این‌جا تا چشمه‌ی آب‌حیوان بیابان­ها، طلسم‌ها و خطرات بسیاری هست. همچنین «دیو» و «دد» و «سگ سیرتان آدم‌خوار» که دیوی پادشاه آنان است، در این راه کمین کرده­اند. دیوی دربان شهر «دیدار» است. پسِ جایگاه دیوان، کشور «رخسار» است که نگهبان آن برادرم «قامت» است. پس از گذشتن از جایگاه مارهای خطرناک، به شهر «دیدار» خواهی رسید و در «گلشن رخسار»، چشمه‌ی آب‌حیوان را خواهی یافت.
«نظر» از صحرای پر خطر «عشق» می‌گذرد تا به منزل «دوالپایان» می‌رسد. آنان به او حمله می‌برند. «نظر» با قدرتی که از موی «زلف» گرفته، «دوالپایان» را شکست می‌دهد. عاقبت خوابش می‌برد. چون چشم می‌گشاید، شهر «دیدار» را می‌بیند. «نظر» در شهر «دیدار» برادر کوچک‌تری به‌نام «غمزه» دارد که جنگجو، اما می‌خواره است. «حُسن» از آمدن «نظر» خبردار شده و «غمزه» را می‌خواند و از او قصد و نیت «نظر» را می‌پرسد و خواستار دیدن «نظر» می‌شود. او سوالاتی در باب هستی از «نظر» می‌پرسد. «نظر» در ضمن پاسخ از «دل» و آب‌حیوان سخن به میان می‌آورد. «حُسن» از احوال «دل» جویا می‌شود. توصیفات «نظر» از «دل»، باعث دلباختگی «حُسن» می‌شود.
«حُسن» عاشق صورت سنگی است که نمی‌داند از آنِ کیست. «نظر» نقش «دل» را می‌شناسد. آن­گاه «حُسن»، «نظر» را ناظر کشور خود می‌کند و از او می‌خواهد تا در وصال «دل» یاریش کند. «نظر» از «حُسن» اجازه می‌خواهد از چشمه‌ی «فم» آب بردارد. «حُسن»، «خیال» و غلامی به‌نام «سرو» را به همراهی «نظر» می‌فرستد و انگشتری خود را به نشانه‌ی زنهار و امان به «نظر» می‌سپارد. «نظر» به شهر «بدن» و به خدمت «دل» می‌رود و هر آن‌چه دیده و شنیده و انجام داده، برای «دل» بازگو می‌کند. «دل» از «نظر» می‌خواهد، تا صورت «حُسن» را تصویر کند. «دل» نیز با دیدن نقش «حُسن»، کارش به دیوانگی می‌کشد و «وزیر» هم چون از راز «دل» با خبر می‌شود، از «عقل» می‌خواهد تا او را یاری کند.
«عقل»، «نظر» و «خیال» را زندانی کرده و بر تمام دروازه­های شهر «بدن» نگهبان می‌گمارد. «نظر» به شهر «دیدار» می‌گریزد و ماجرا را برای «حُسن» بازگو می‌کند. «دیو رقیب» که منتظر فرصت بوده، «نظر» را دربند می‌کند. «نظر» به یاری «زلف» از بند «دیو» می‌رهد. «حُسن» به «غمزه» می‌گوید که پنهانی برای آوردن «دل» به شهر «بدن» برود. «غمزه» هم راه می‌افتد. از طرف دیگر «توبه»، به خدمت «عقل» می‌رسد و خطر حمله‌ی لشکر «نظر» و «غمزه» را یادآور می‌شود. «عقل»، «وهم» و «دل» را می‌خواند و می‌گوید: مرگ من نزدیک است و پادشاهی را به تو می‌سپارم. سفارش می‌کنم، از «نظر» برحذر باش، فریب «خیال» را نخور، تخت سلطنت را رها نکن و از خیل «عشق» برحذر باش. سپاهیان «عشق» حصار «زهد» و سپاه «توبه» را شکسته­اند. حال اگر تو به دشمن یاری کنی، عاقل نیستی و «دل» را به جنگیدن با سپاه «حُسن» تشویق می‌کند.
«دل» به‌عزم جنگ به‌سوی شهر «دیدار» می‌رود. در راه سپاهیانش به حیله‌ی «غمزه» راه گم می‌کنند و ناگهان خود را نزدیک شهر «دیدار» می‌یابند. به «عقل» خبر می‌دهند که «دل» و سپاهش در دام افتاده­اند. با شروع جنگ، سپاه «مهر»، «زلف»، «غمزه» و «قامت» به نوبت به سپاه «صبر» و «توبه» حمله می‌کنند. در بحبوبه‌ی جنگ «هلال کماندار»، «دل» را هدف قرار می‌دهد و به خدمت «حُسن» می‌برد. برای اولین بار «دل» و «حُسن» یکدیگر را می‌بینند. «عقل» عقب می‌نشیند. «حُسن» خبر این فتح را به پدرش «عشق» می‌نویسد. «ناز» به «حُسن» توصیه می‌کند «دل» را در بند کند و چون دلبسته شد، آزادش کند.
«دل» شبی در خواب می‌بیند که خورشید در زندان تابیده و ماه زیبارویی از او دلجویی می‌کند. از سوی دیگر، «حُسن»  بی‌تاب از «زلف» می‌خواهد که «دل» را به باغ «آشنایی» ببرد تا در باغ «آشنایی» همنشین «نظر» باشد و گاه نیز به دیدار «حُسن» برود. «ناز»، «حُسن» را به خویشتن‌داری تشویق می‌کند. «رقیب» (دیو سگسار) دختری به‌نام «غیر» دارد. او تصمیم می‌گیرد تا میان «حُسن» و «دل» جدایی بیندازد. پس در فرصتی مناسب به‌شکل «حُسن» درمی‌آید و نزد «دل» می‌رود. عاقبت راز خیانت «دل» آشکار می‌شود. «حُسن» همه‌ی کسانی که موجب دلبستگی او به «دل» شده­اند، مجازات می‌کند. با این حال از آزردن «دل» شرمگین و پشیمان می‌شود.
از سوی دیگر «همت» به‌حضور «عشق» می‌رود و می‌گوید: بهتر آن است که برای «حُسن» همسری مناسب انتخاب کند. پس به وصف سرزمین و سپاه و جاه و جلال «عقل» و وصف «دل» می‌پردازد و می‌گوید: «عقل» و «دل» اکنون دربندند. «عشق»، «عقل» را به وزارت برمی‌گزیند و «مهر» و «همت» را برای رهایی «دل» از حصن هجران، روانه می‌کند. «دل» دربند «رقیب»، شب و روز از خداوند می‌خواهد تا او را رهایی بخشد. عاقبت «همت»، حصن هجران را می‌گشاید و «دل» را می‌رهاند.
«دل» همراه «نظر»، «نسیم» و «همت» به شهر «دیدار» روان می‌شود. در میان راه با سپاه «دیو رقیب» می‌جنگد و آن­ها را شکست داده و «دیو رقیب» را دستگیر می‌کند. به فرمان «دل»، «غیر» را می‌سوزانند. «حُسن» از گناه «دل» می‌گذرد و فارغ از غم گذشته به اتفاق امیران به استقبال «دل» می‌رود. به دستور «عشق» میان «حُسن» و «دل» پیوندی می‌بندند. «وفا» را به عقد «همت» و «ناز» را به عقد «نظر» درمی‌آوردند. پس از آن «دل» به برپایی عدل و داد می‌پردازد. روزی در اطراف چشمه‌ی آب‌حیوان، مرد سبزپوشی را می‌بیند و «خضر» پیامبر را می‌شناسد. «خضر» پیامبر در این دیدار «دل» را از معارف و اسرار الهی با خبر می‌کند.
در پایان شاعر از معانی شخصیت­ها و مکان‌های داستان، رمزگشایی می‌کند.

 

فهرست عشاق نامدار ایران و جهان

 

بازنویسی: سوسن جبری
نگاره: پروین مبین علی
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲ مشارکت کننده