کامروپ و کاملتا یا «دستور هِمّت» منظومهای هندی و عاشقانه سرودهی «محمدمراد لایق جونپوری» شاعر پارسیگوی هندی سدهی دوازدهم هجری قمری است. منظومهی کامروپ و کاملتا در سال ۱۰۹۶ هجری قمری و به درخواست «همت خان» سروده شده و از همین روی با نام «دستور هِمّت» نیز شناخته میشود. این مثنوی بهدست «هَرج بُلهَته» متخلص به «فائزنظر» گردآوری شده و روایت دلدادگی «شاهزاده کامروپ» پسر «راجپت» پادشاه اودیپور و «کاملتا» شاهدخت سراندیب است.
چکیدهی داستان کامروپ و کاملتا
«راجپتی» در آرزوی فرزند دست به دامان «برهمنان» میشود تا اینکه به دعای یک درویش، صاحب پسری میشود؛ «کامروپ» در اندکزمان، در جمال و کمال «یوسف ثانی» و «ارسطوی زمان» میشود. شبی «کامروپ» در عالم خواب میبیند که در باغی سرگرم تفرج است که گرفتار تیغ عشق «کاملتا» میشود. تلاش دوستان برای آرام کردن «کامروپ» ناکام میماند و تیر تدبیر افسانهخوانان هوسپیرا و مغنیان شیرینادا نیز بهسنگ تقدیر میخورد.
«کامروپ» پس از آگاهی از دیار معشوق، آهنگ سفر به «سراندیب» میکند و نصیحت پدر و ممانعت وزیر، نمیتواند مانع او از این سفر شود. از کثرت خروش ابر و صولت برق و لرزش بحر، کشتی در هم میشکند. و جز «کامروپ» و «سمتبچن برهمن» و شش تن از یاران، همگی طعمەی نهنگ میشوند. «کامروپ» به «تریاراج»، مُلک خاصهی زنان میرسد. سیمای مهرآیین «کامروپ» سبب میشود تا از خونش بگذرند. سپس دختر پریان او را به کوه قاف میبرد و بر حقیقت و تعشق خود به ملاطفت تمام مطلع میسازد.
«کامروپ» در ادامه گرفتار رنج «دوالپایان» میشود و به یاری شراب، مغز سرشان را به ضرب سنگ، پریشان و جسم بدشان را از کثرت زدوکوب، بیجان میسازد. سپس «مترچند وزیرزاده» را مییابد و قصهی پُرغصهی وی از شکستن جهاز تاکنون را میشنود. وی از «هدمدیو» سخن میگوید که چند مو از تن خود را به «مترچند» سپرده است تا در اضطرار، وی را به یاری بطلبد. «کامروپ» و «مترچند» در ادامه، طوطی زمردفام خوشلهجهای را میبینند که بند بر پای دارد. با گشودن رشته، آن طوطی به سیمای آدمی درمیآید و «کامروپ»، «بدیاچند» را مشاهده میکند و به درد و شوق تمام معانقه میکند.
«بدیاچند» به شرح داستان خود میپردازد. آنگاه سرگذشت «دهنتر» ذکر میشود و در ادامه، دیگر یاران و همراهان قهرمان، هر کدام سرنوشت خود را از هنگام غرق تا آشنایی دوباره با «کامروپ» بازگو میکنند. «سمتبچن» از خشم امواج رهیده، به «سراندیب» میرسد. پس از آگاهی از بیماری «رانی»، «کاملتا» چارهای جسته، به صنمکده میرود و پس از ملاقات با برهمنان، به سرداری آن صنمکده دست مییابد. «سمتبچن» در معبد ماجرای آشنایی خود را با «کامروپ»، از ابتدا تا شکستن کشتی با «کاملتا» واگو میکند. سپس، نشان «کامروپ» را در شهرها میجوید و او را نزد «کیانیاچارج» درویش مییابد. «سمتبچن» با دو نعمت؛ یکی، مژدەی نشان گمکردەی خود و دوم، دعای فقیرِ (به) خدارسیده نزد «کاملتا» میرود. «کامروپ» و یاران نیز به «سراندیب» میرسند.
قهرمان قصه، «بدیاچند» را به پیکر طوطی درآورد و به قصر آن نادرەی عصر روانه کرد. دایه رشتەی سحر را گشوده، درمییابد که «کامروپ»، در سلامت و در «سراندیب» است. موعد جشن «سینبر» فرامیرسد و «کاملتا» حلقەی گل را به گردن «کامروپ» گمنام میاندازد. این خبر به مسامع «راجه چهترپتی» رسانیدند، بسیار متالم شد. «کامروپ» و یاران را در چاه افکنده، دختر را زندانی میکند.
در ادامه، به یاری «هدمدیو»، زندانیان از چاه میرهند و به دیاری دوردست برده میشوند. «کامروپ» در آن دیار سپاهی برای خود گردآورده، عزم «سراندیب» میکند. نخست، بر وزیر «چهترپتی» پیروز میشود و او را به بند میکشد. سپس وی را رها و «مترچند» را به سفارت به نزد «راجه چهترپتی» گسیل میکند. «راجه» پس از آگاهی از نام و نشان و غرض «کامروپ»، جنگ را فرونهاده، به استقبال «کامروپ» میرود. «کامروپ» به آدابی تمام تمنای وصال خود را مطرح میکند و سرانجام به مراد دل میرسد. سپس «مترچند» و «کامکلا» نیز به وصال هم نائل میشوند. پس از چندی، کاشانەی قهرمان به فرزندی بهنام «کامسروپ» نورانی میشود. در پایان، «کامروپ» در آرزوی زیارت والدین بههمراه «کاملتا» روانەی «اوده» میشود؛ اما از بخت بد، پدرش گرفتار مرگ ناگهانی میشود. بدینگونه «کامروپ» بر اریکەی قدرت تکیه میزند و روزگار خوش قصه آغاز میشود.
فهرست عشاق نامدار ایران و جهان
بازنویسی: زیبا قلاوندی، طاهره موسوی
نگاره: احسان افشار
گردآوری: فرتورچین