خورشیدشاه و مهپری داستانی از کتاب داستانی «سَمَک عَیّار» است. کتاب «سمک عیار» به زبان فارسی و در سدهی ششم هجری قمری بهدست «فرامرز پسر خداداد پسر عبدالله» نویسندهی ارجانی (ارگان یا بهبهان کنونی در استان خوزستان) گردآوری شده است. وی داستانها را از زبان یک راوی شیرازی بهنام «صدقه ابوالقاسم» شنیده و فراهم آورده است. این داستان بازگو کنندهی عشق «خورشیدشاه» پسر پادشاه حلب به «مهپری» دختر «فغفور» چین است.
چکیدهی داستان سمک عیار
داستان از جایی آغاز میشود که «مرزبانشاه» پادشاه ولایت «حلب» در جستوجوی داشتن فرزند است و با چارهجویی «هامان وزیر» با «گلنار» دختر پادشاه عراق ازدواج میکند. پس از مدتی از گلنار صاحب فرزند پسری میشود و نام او را «خورشید» میگذارد. پس از آنکه روزگار کودکی «خورشیدشاه» سپری میشود. در دورهی جوانی در حین شکار «خرگوری» توجه خورشیدشاه را جلب میکند و به این ترتیب خورشیدشاه به شکلی شگفتانگیز عاشق «مهپری» دختر «فغفور» پادشاه چین می شود و به همراه برادر ناتنی خود «فرخ روز» راهی ولایت چین میگردد.
دختر فغفور دایهای بهنام «شروانهی جادو» دارد که نفوذ قابل توجهی در دربار چین دارد و برای خواستگاران مهپری (که خود آنها را در دام میآورد) شروطی تحت عناوین رام کردن اسب سرکش، کشتی گرفتن با غلام وحشی قویهیکل و پاسخ گفتن به مسئلهی سرو سخنگوی، مطرح میکند و پس از عاجز شدن خواستگاران در پاسخ گفتن به مسالهها، آنها را ربوده و به مخفیگاه خود میبرد. در این میان پس از اینکه خورشیدشاه از پس شروط اول و دوم دایهی جادو برمیآید، فرخ روز با توجه به شباهت ظاهری با خورشیدشاه فداکارانه جایش را با خورشیدشاه عوض میکند و دایهی جادو، فرخ روز را به عوض خورشیدشاه ربوده و به مخفیگاه خود میبرد. پس از این واقعه خورشیدشاه به «سرای جوانمردان» مراجعه کرده و به جوانمردان شهر چین زنهار میبرد. که در پی آن جوانمردان شهر چین به سرکردگی «شغال پیلزور» و «سمک عیار» تحت تاثیر فداکاری فرخ روز، خورشیدشاه را به خود پذیرفته و او را در راه رسیدن به مطلوب یاری میرسانند.
در ادامهی داستان شروانهی جادو بهدست سمک عیار کشته میشود و «مهران وزیر» پس از کشته شدن شروانه، میدان را خالی دیده و برای رسیدن به حکومت سرزمین چین، «اسفهسالار» و گروه جوانمردان را تنها سد موجود در راه رسیدن به هدفش میبیند. لذا با چیدن توطئهای، عیاران و جوانمردان را در قصر فغفور قلع و قمع میکند و فقط تعداد کمی از آنها میتوانند نجات پیدا کنند. در این حین مهران وزیر با نوشتن نامهای به «ارمن شاه»، پادشاه «ماچین» او را از اوضاع نابسامان و متزلزل حکومت فغفور آگاه کرده و به این وسیله «ارمن شاه» و «قزل ملک» را نیز به جمع خواستگاران و مدعیان حکومت چین اضافه میکند و در ادامه خود نیز پس از خیانتهای متوالی به لشکر ارمن شاه میپیوندد.
پس از کشمکش فراوان عاقبت فغفور، خورشیدشاه را به دامادی پذیرفته و او را مامور مقابله با قزل ملک و لشکر ماچین مینماید. نزاع و ستیزهی بین چین و ماچین عاقبت با رشادتهای خورشیدشاه و عیاران جوانمرد با پیروزی خورشیدشاه پایان پذیرفته و پس از گشوده شدن شهر ماچین، ارمن شاه و لشکریانش به خاورکوه پناه میبرند. در ادامهی داستان مهپری بر سر زایمان، بههمراه فرزندش میمیرد و پس از مدتی خورشیدشاه با «آبان دخت» دختر «غورکوهی» ازدواج میکند.
پادشاه ولایت «خاورکوه» شخصی بهنام «زلزال شاه» است. در این سرزمین دو گروه از عیاران تحت عناوین «سرخ علمان» و «سیاه علمان» فعالیت دارند، که خط مشی سرخ علمان نسبت به سیاه علمان جوانمردانهتر است. که به دنبال کشیده شدن جنگ به ولایت خاورکوه گروه سرخ علمان به عیاران و جوانمردان چین و خورشیدشاه متمایل شده و خصومت بین دو گروه سرخ علم و سیاه علم اوج میگیرد که در نهایت با تفوق سرخ علمان پایان میپذیرد. ارمن شاه علی رغم کمک گرفتن از زلزال شاه و پهلوانان متحد نواحی دیگر، باز هم در برابر خورشیدشاه و سمک عیار عاجز میماند و این بار به «جزیرهی آتش» نزد «صیحانهی جادو» نامه نوشته و از او یاری میطلبد. اما سمک عیار آخرالامر با استفاده از نیروی جادویی «ماه در ماه» دختر زلزال شاه، صیحانهی جادو را از پای درمیآورد.
در جریان یکی از شبیخونها «آبان دخت» همسر خورشیدشاه و «فرخ روز» پسرش به اسارت لشکر ارمن شاه درمیآیند و به تدبیر ماهان وزیر برای مصون ماندن از سوء قصد قزل ملک، نزد «گورخان» به «شهرستان عقاب» فرستاده میشوند و به دنبال آنان ارمن شاه به اتفاق زلزال شاه به شهرستان عقاب پناهنده میشوند. اما گورخان با داشتن زمینهی قبلی، عاشق آبان دخت میگردد و از بازگرداندن آبان دخت به خورشیدشاه، سر باز میزند. ناگزیر سمک عیار برای نجات دادن آبان دخت راهی شهرستان عقاب شده و با یاری «الحان» اسفهسالار شهر، که از شادی خوردگان وی است، وارد قصر گورخان شده و هنگام عبور از راه مخفی قصر گورخان به شکل اتفاقی از وجود گنجخانهی شهرستان عقاب آگاه میشود و پس از آنکه به ماهیت آن مبنی بر اختصاص گنج به فرخ روز، پی میبرد، تمام سعی و اهتمام خود را برای بهدست آوردن راه خروج گنجخانه بهکار میبندد، به همین دلیل راهی سفر دریایی میشود.
در این حین سمک عیار دچار طوفان گردیده و کشتی او شکسته میشود و بهشکل معجزهآسایی به وسیلهی «سیمرغ» نجات پیدا می کند و به «جزیرهی سیمرغ» که فرد «یزدانپرستی» در آنجا زندگی میکند، برده میشود. آنگاه با راهنمایی یزدانپرست و با خواندن لوحهای به راه خروجی گنجخانه پی برده و به یاری سیمرغ به سرزمین «دوالپایان» میرود و آنگاه بهوسیلهی سیمرغ به شهر «شیث بن آدم» برده میشود. سمک عیار پس از رسیدن به این سرزمین از دلبستگی «جهان افروز» دختر «شاه شمشاخ» پادشاه شهر شیث بن آدم آگاه شده و به یاری دایهی جادوی جهان افروز به نزد خورشیدشاه باز میگردد.
قبل از رسیدن سمک عیار مرزبان شاه به وسیلهی چند تن از لشکریان گورخان ربوده شده و به تدبیر «جهنای»، وزیر «شاه جیپال هندو» به شهر قاف فرستاده می شود. پس از سقوط شهرستان عقاب و کشته شدن گورخان بهدست قزل ملک، ارمن شاه و زلزال شاه به اتفاق جهنای وزیر به شهر قاف پناهنده میشوند. ولی سمک عیار قبل از رسیدن آنها، به اتفاق روز افزون پس از گذشتن از جزیرهی «سگساران» به شهر قاف رفته و مرزبان شاه را از قصر شاه جیپال هندو ، نجات میدهد. پس از این ماجرا مرزبان شاه به دلیل فَترت و سستی از حکومت کرانه جسته و تاج پادشاهی را بر سر خورشیدشاه میگذارد.
فهرست عشاق نامدار ایران و جهان
نگاره: لیلا دیانت
گردآوری: فرتورچین