پدری در حال رد شدن از کنار اتاق پسرش بود. با تعجب دید که تخت خواب کاملا مرتب و همه چیز جمع و جور شده و پاکتی نیز روی بالش گذاشته شده و رویش نوشته «پدر». با بدترین افکار پاکت را باز کرد و با دستان لرزان شروع به خواندن نامه کرد:
پدر عزیزم! با اندوه و افسوس بسیار برای شما مینویسم، من مجبور شدم که با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون قصد داشتم جلوی رویارویی با مادر و تو را بگیرم، من احساسات واقعیام را با ماریا پیدا کردم، او واقعا دختر معرکهای است، اما مطمئن بودم که تو او را نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی، خالکوبی، لباسهای تنگ و موتورسواری کردنش و به این خاطر که سنش از من خیلی بالاتر است.
این فقط یک احساس گذرا نیست. ماریا گفت میتوانیم شاد و خوشبخت زندگی کنیم، اون در جنگل یک تریلی دارد و کلی هم هیزم برای تمام زمستان، ما یک رویای مشترک برای داشتن بچه داریم، ماریا چشمان من را بر روی حقیقت باز کرد. اینکه ماریجوآنا اصلا به کسی صدمه نمیزند. ما خودمان آن را میکاریم و برای تجارت به کمک افراد دیگر که در مزرعه هستند، برای معامله با کوکائین و اکستازی احتیاج داریم، فعلا فقط به حد مصرف خودمان، ماریجوانا میکاریم. ضمنا دعا میکنیم که علم بتواند به زودی یک درمان برای ایدز پیدا کند و ماریا هر چه زودتر بهتر شود چون لیاقتش را دارد.
پدر لطفا نگران نباش، من دیگر ۱۵ سال دارم و میدانم چطور باید از خودم مراقبت کنم. مطمئنم که روزی برای دیدار شما میآیم و آن وقت تو میتوانی نوههایت را ببینی.
با عشق، پسرت جان.
در پاورقی نامه:
پدر! هیچ کدام از اتفاقات بالا واقعی نبودند، من بالا خانهی دوستم تامی هستم. فقط میخواستم یادآوری کنم چیزهای بدتری در دنیا هم هست، تا کارنامهی مدرسهام که روی میزم است. دوستت دارم! هر وقت خانه برای آمدنم امن بود با من تماس بگیرید!
نگاره: Clipartmag.com
گردآوری: فرتورچین