داستان کوتاه آخرین دونده

داستان کوتاه آخرین دونده

در سال ۱۹۶۸ مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. مسابقه‌ی دوی ماراتن لحظات آخر را سپری می‌کند. ساعت نزدیک به ۵:۴۰ است. نفر اول، یک دونده از اتیوپی، از خط پایان می‌گذرد. در همین حال دوندگان بعدی از راه می‌رسند و از خط پایان می‌گذرند. مراسم اهدای جوایز برگزار می‌شود و جمعیت هم آرام آرام استادیوم را ترک می‌کنند، اما بلندگوی استادیوم اعلام می‌کند که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده و از خط پایان نگذشته است.
چند هزار نفر در استادیوم باقی می‌مانند و انتظار رسیدن نفر آخر را می‌کشند. مدتی بعد اعلام می‌شود که او دونده‌ای از تانزانیا به نام جان استفن آکواری است که در اوایل مسابقه افتاده است و زانویش آسیب دیده است. ساعت ۶:۴۵ عصر است و بیش از یک ساعت از زمان عبور نفر اول از خط پایان می‌گذرد. دونده‌ای تنها، لنگ لنگان با پای زخمی و بانداژ شده وارد استادیوم می‌شود. با ورود او به استادیوم، جمعیت حاضر از جا برمی‌خیزند و با کف زدن و با صدایی بلند او را تشویق می‌کنند، انگار که او برنده‌ی مسابقه است! او از خط پایان می‌گذرد.
خبرنگاری به او نزدیک می‌شود و از او می پرسد: «چرا با این درد و جراحت و در شرایطی که نفر آخر بودید و شانسی برای برنده شدن نداشتید از ادامه‌ی مسابقه منصرف نشدید؟» آکواری می‌گوید: «من فکر نمی‌کنم شما درک کنید. مردم کشورم مرا ۹۰۰۰ مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده‌اند که فقط مسابقه را شروع کنم. آن‌ها مرا فرستاده‌اند که مسابقه را به پایان برسانم.»
نام نفر اول مسابقه‌ی دوی ماراتن، دونده‌ی اتیوپیایی برنده مدال طلای مسابقه، چیست؟ احتمالا به جز مستندات نتایج مسابقه‌ی المپیک سال ۱۹۶۸، در جای دیگری ثبت نشده است و با جستجو در اخبار و اینترنت هم، آن را نخواهید یافت. برنده‌ی مسابقه کیست؟ جان استفن آکواری John stephen akhwari. چرا؟ زیرا او ارزشی را به ما یادآور می‌شود که خیلی ارزشمندتر و تحسین برانگیزتر از چیزی مانند نفر اول شدن است؛ پشتکار و استقامت. او درس بزرگی به ما می‌آموزد و آن اصالت حرکت، مستقل از نتیجه است. او یک لحظه به این فکر نمی‌کند که نفر آخر است و شانسی برای نفر دوم یا سوم شدن هم ندارد.

 

نگاره: -
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده
یاسر گفت:
بزرگی می‌گه: سرباز پیاده در شطرنج، اگر تا آخر ادامه بدهد وزیر می‌شود.
یاسر گفت:
شما هرگز سقوط نمی‌کنید، تا وقتی که تلاش خود را متوقف کنید. (آلبرت اینشتین)