داستان کوتاه بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد، نه توان مالی

داستان کوتاه بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد، نه توان مالی

تابستان شده بود و هوا خیلی گرم بود. به آپارتمان جدیدی رفته بودیم که کولر نداشت. کولری خریدم. برای بردن کولر به پشت‌بام دو تا کارگر گرفتم. کارگرها گفتند که ۴۰ هزار تومان می‌گیرند. من هم کمی چانه‌زنی کردم و روی ۳۰ هزار تومان توافق کردیم.
بعد از این‌که کولر را به پشت‌بام آوردند و زیر آفتاب داغ پشت‌بام عرق می‌ریختند، سه تا ۱۰ هزار تومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی از ۱۰ هزار تومانی‌ها را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به کارگر دیگر داد.
به او گفتم: «مگر شریک نیستید؟»
گفت: «چرا، ولی او عیال‌وار است و احتیاجش از من بیشتر.»
من هم برای این طبع بلندش دست تو جیبم کردم و دو تا ۵ هزار تومانی به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی از ۵ هزار تومانی‌ها را به کارگر دیگر داد و رفتند.
داشتم فکر می‌کردم هیچ وقت نتوانستم این قدر بزرگوار و بخشنده باشم. آن‌جا بود که یاد جمله‌ی زیبایی افتادم: «بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد نه توان مالی.»

 

نگاره: Raheb Homavandi (reuters.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۴ مشارکت کننده
یاسر گفت:
هیچ چیز مانند بخشش و نیکی، آدمی را سیر نمی‌کند. (ارسطو)