درست هنگامی که همهی مردم شهر در یک بدهکاری بهسر میبرند و هر کدام بر مبنای اعتبارشان زندگی را گذران میکنند، مردی بسیار ثروتمند وارد شهر میشود. او وارد تنها هتل شهر میشود، اسکناس ۱۰۰ دلاری را روی پیشخوان هتل میگذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقهی بالا میرود.
صاحب هتل اسکناس ۱۰۰ دلاری را برمیدارد و در این فاصله میرود و بدهی خودش را به قصاب میپردازد. قصاب اسکناس ۱۰۰ دلاری را برمیدارد و با عجله به مزرعهی پرورش خوک میرود و بدهی خود را به مزرعهدار میپردازد.
مزرعهدار اسکناس ۱۰۰ دلاری را با شتاب برای پرداخت بدهیاش به تأمینکنندهی خوراک دام و سوخت میدهد. تأمینکنندهی سوخت و خوراک دام، برای پرداخت بدهی خود، اسکناس ۱۰۰ دلاری را با شتاب خود را به داروغهی شهر، که به او بدهکار بود، میرساند و بدهی خود را میپردازد.
داروغه اسکناس را با شتاب به هتل میآورد و به صاحب هتل میدهد چون هنگامی که دوست خودش را یک شب به هتل آورده بود، اتاق را به اعتبار کرایه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد.
حالا هتلدار اسکناس را روی پیشخوان گذاشته است. در این هنگام مرد ثروتمند پس از بازدید اتاقهای هتل برمیگردد و اسکناس ۱۰۰ دلاری خود را برمیدارد و میگوید که از اتاقها خوشش نیامده و شهر را ترک میکند.
در این فرایند هیچ کس صاحب پول نشده است ولی به هر حال همهی شهروندان در این هنگامه بدهی بهم ندارند و همه بدهیهایشان را پرداختهاند و با انتظار خوشبینانهای به آینده نگاه میکنند.
نوشتهی رابرت کیوساکی
نگاره: Maryna Pleshkun (shutterstock.com)
گردآوری: فرتورچین