عطاملک جوینی که یکی از وزیران دربار هلاکوخان بود و کتاب تاریخ جهانگشای او معروف است، روزی گرفتار غضب پادشاه میشود. برادرش به خدمت خواجه نصیرالدین طوسی رسید و او را از مسئله آگاه کرد و گفت اگر هلاکو امری را صادر کند، دوباره نقض کردن خیلی مشکل است.
باید چارهای میاندیشید. این شد که به دربار رفت، در حالی که عصا و تسبیحی در دست داشت و در دست دیگرش اسطرلاب و پشت سرش شخصی با منقلی پر آتش که دائما بخور میریخت.
خواجه از ملازمین پادشاه پرسید که حالش چطور است. آنها گفتند خوب است. خواجه گفت میخواهم پادشاه را به چشم خود ببینم. اجازهی ورود داده شد. خواجه به محض اینکه چشمش به پادشاه افتاد، در حال به سجدهی طولانی رفت.
چون سر از سجده برداشت هلاکو پرسید: چه اتفاقی رخ داده است؟
خواجه گفت: در این موقع در طالع شاه سانحهی بدی دیده میشود. بنده ادعیه خوانده و بخور سوزاندهام و از خداوند مسئلت کردهام که این بلیه را از شاه دور کند و بر پادشاه لازم است که هر چه زودتر امروز زندانیان را آزاد کند و کسانی که فرمان قتلشان صادر شده عفو نمایید تا شاید خداوند این بلیهی بزرگ را دفع نماید.
هلاکوخان به فرمودهی خواجه عمل کرد و فرمان آزادی زندانیان و کسانی که قرار بود کشته شوند را صادر کرد که در این ضمن عطاملک جوینی نیز از مرگ نجات یافت.
نگاره: Rasekhoon.net
گردآوری: فرتورچین