داستان کوتاه دزد و عیار جوانمردی

داستان کوتاه دزد و عیار جوانمردی

مرد صرافی كه كیسه‌ای پر از پول به همراه داشت، از كنار عده‌ای دزد گذشت. یكی از دزدها گفت: من به شما قول می‌دهم تا آخر شب كیسه‌ی پول این مرد را برای شما بیاورم. دزد پشت سر مرد راه افتاد و همه جا او را تعقیب كرد، تا این‌كه شب شد.
مرد به خانه‌اش رفت، دزد نیز آهسته پشت سر او داخل شد و در تاریكی پنهان شد. مرد خواست به دستشویی برود، كیسه‌ی پولش را روی پله گذاشت و كنیزش را صدا كرد كه برایش آب بیاورد. تا مرد به دستشویی رفت، دزد از فرصت استفاده كرد و كیسه‌ی پول را دزدید.
دزد به نزد دوستانش بازگشت. همه او را تحسین كردند و گفتند: تو موفق به انجام این كار شدی ولی مرد به كنیزش سوءظن پیدا می‌كند و او را اذیت می‌كند. اگر تو جوانمردی، پول را به صاحبش برگردان تا كنیز مجازات نگردد.
دزد دوباره به خانه‌ی مرد رفت و در زد. وقتی مرد صراف جلوی در آمد،‌ دزد گفت: شاگرد یكی از مغازه‌داران همسایه‌ی شما هستم. كیسه‌ی پول خود را جا گذاشتید.‌ اربابم گفت، ‌بیشتر مراقب باشید. بعد كیسه‌ی پول را نشان داد و گفت: آیا این كیسه‌ی شماست؟
مرد خوشحال شد و گفت:‌ آری، اما تا خواست كیسه را بگیرد، دزد كیسه را كنار كشید و گفت: ‌اربابم گفته از شما رسید بگیرم تا بداند كه كیسه به دست‌تان رسید. مرد صراف دید حرف او منطقی است. همین كه مرد داخل خانه شد تا قلم و مهر بیاورد، دزد فرار كرد و بدین وسیله كنیز از اتهام به دزدی خلاص شد.

 

نگاره: Webstockreview.net
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲ مشارکت کننده