ابوسعید ابوالخیر با پیری در حمام بود. پیر از گرمای دلکش و هوای خوش حمام فصلی تمام گفت.
ابوسعید گفت: میدانی چرا این جایگاه خوش است؟
پیر گفت: چون شیخی مثل تو در این حمام است.
چون در این حمام شیخی چون تو هست - خوش شد و خوش گشت و خوش آمد نشست
شیخ گفت: من جواب بهتری دارم.
پیر گفت: بگو که هر چه تو بگویی عین صواب است.
شیخ گفت: حمام از این جهت خوش است که از مال دنیا فقط یک سطل و یک پارچه بیشتر نداری که آن هم عاریت حمامی است.
گفت حمامی است خوش از حد برون - کز متاع جمله دنیای دون
نیست جز سطل و ازاری با تو چیز - وانگهی آن هر دو نیست آنِ تو نیز
شعر کامل این داستان
بوسعید مهنه شیخ محترم - بود در حمام با پیری بهم
سخت حمامی خوش ودمساز بود - زانکه آب و آتشش هم ساز بود
پیر گفت ای شیخ حمامی خوشست - وز خوشی هم دلگشا هم دلکشست
شیخ گفتش هیچدانی خوش چراست - گفت میدانم بگویم با تو راست
چون درین حمام شیخی چون تو هست - خوش شد و خوش گشت و خوش آمد نشست
شیخ گفتش زین بهت خواهم بیان - پای من چون آوریدی در میان
پیر گفتش تو بگو شیخا جواب - کانچه تو گوئی جز آن نبود صواب
گفت حمامیست خوش از حد برون - کز متاع جملهٔ دنیای دون
نیست جز سطل و ازاری با تو چیز - وانگهی آن هر دو نیست آن تو نیز
ازار: شلوار - لنگ حمام
برگرفته از کتاب مصیبتنامهی عطار نیشابوری، بخش یازدهم، بخش ۸، الحكایه و التمثیل.
نگاره: Amir Pashaei (commons.wikimedia.org)
گردآوری: فرتورچین