داستان کوتاه گسیوان بلند و دست‌های زمخت

داستان کوتاه گسیوان بلند و دست‌های زمخت

پدرم می‌گفت: زن باید گسیوان بلند و چشمان درشت داشته باشد.
ولی مادرم نه موی بلند داشت و نه چشمان درشت!
مادرم معتقد بود: یک مرد نباید زیبا باشد و زیبایی شایسته‌ی مردها نیست، مرد مناسب آن است که دست‌های زمخت و گونه‌هایی آفتاب سوخته داشته باشد.
ولی پدرم زیبا و جذاب بود، دست‌های زمخت و گونه‌های آفتاب سوخته هم نداشت!
هیچ کدام از آن‌ها کنار هم خوشبخت نبودند، چون ذهنیت‌شان نسبت به جنس مخالف، با جنس مخالف زندگی‌شان، در یک تضاد کامل بود! چون هرگز نگفتند:
زن باید «عاشق» باشد و مرد «لایق» این عشق. «عشق» را، این واجب‌ترین را، سانسور کردند!
من سال‌های سال در میان خرافه جنگیدم؛ تا فهمیدم که:
بدون «عشق» نه گیسوان بلندم زیبا خواهد بود و نه چشمان درشتم... و نه این که مردی با دستان زمخت و چهره‌ای آفتاب سوخته، خوشبختی‌ام را تضمین می‌کند! و سال‌ها تمام تلاشم این بود که این مهم را به تمام دختران سرزمینم بیاموزم...

 

فروغ فرخزاد
نگاره: Wallpapers.com
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۴ مشارکت کننده