در یکی از روزها شیوانا از روستایی میگذشت که به دو کشاورز برخورد میکند. هر یک از او میخواهند که دعایی برایشان داشته باشد. شیوانا رو به کشاورز اول میکند و میگوید: تو خواستار چه هستی؟
کشاورز میگوید: من مال و منال میخواهم که فقر کمرم را خم کرده است.
شیوانا میگوید: برو که هستی شنواست و اگر همین خواسته را از درونت بخواهی به آن میرسی و نیازی به دعای چون منی نداری. و رو به دهقان دوم میکند که تو چه؟
او میگوید: من خواهان تمام لذت دنیایم!
شیوانا میگوید: هستی صدای تو را هم شنید.
سالها میگذرد. روزی شیوانا با پیروانش از شهری میگذشت که خان آن شهر به استقبال میآید و میگوید: ای شیوانای بزرگ دعای تو کارساز بود، چرا که من امروز خان این دیارم و خدم و حشمی دارم چنین و چنان.
شیوانا گفت: هستی پیام تو را شنید که هستی شنوا و بیناست.
خان میگوید: اما آن یکی دهقان چه؟ او در خرابهای نزدیک قبرستان مست و لایعقل به زندگی در حالت دایم الخمری گرفتار است.
شیوانا گفت: او تمام لذتهای دنیا را میخواست و اکنون صاحب تمام لذتهای بیارزش این دنیاست.
هستی صدای ما را میشنود. دعاهایمان خیر باشد.
نگاره: Jonathan Bond (commons.wikimedia.org)
گردآوری: فرتورچین