گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر میبردند و سر راه غافلهها را گرفته و به قتل و غارت میپرداختند و موجب ناامنی شده بودند. فرماندهان اندیشمند کشور، برای مشورت به گردهم نشستند و درباره دستیابی بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند. سرانجام عدهای از سربازان ورزیده به کمینگاه دزدان یورش برده و بر آنان چیره شدند و دستبسته آنان را نزد شاه بردند. شاه بیدرنگ دستور اعدام آنها را داد.
اتفاقا در میان آن دزدان، جوانی نورسیده و تازه بهدوران رسیده وجود داشت، یکی از وزیران شاه، تخت شاه را بوسید و به وساطت پرداخت و گفت: این پسر هنوز از باغ زندگی گلی نچیده و از بهار جوانی بهرهای نبرده، کرم و بزرگواری فرما و بر من منت بگذار و این جوان را آزاد کن.
شاه گفت: بهتر این است که نسل این دزدان قطع و ریشه کن شود و باید همهی آنها را نابود کرد. مار افعی را کشتن و بچهی او را نگه داشتن از خرد بهدور است و هرگز خردمندان چنین نمیکنند.
وزیر، سخن شاه را خواه ناخواه پسندید و آفرین گفت و عرض کرد: ولی امید آن را دارم که اگر او مدتی با نیکان همنشین گردد، تحت تاثیر تربیت ایشان قرار میگیرد و دارای خوی خردمندان شود، زیرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ریشه ندوانده است. هر فرزندی بر اساس فطرت پاک زاده میشود، ولی پدر و مادر او، او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی میسازند.
پسر نوح با بدان بنشست - خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند - پی نیکان گرفت و مردم شد
گروهی از درباریان نیز سخن وزیر را تایید کردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد کرد و گفت: بخشیدم، اگرچه مصلحت ندیدم.
کوتاه سخن آنکه: آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ کردند و استادان تربیت را برای او گماشتند و آداب زندگی و شیوهی گفتگو و خدمت شاهان را به او آموختند، بهطوری که بهنظر همه، مورد پسند گردید. وزیر نزد شاه از وصف آن جوان میگفت و اظهار میکرد که دست تربیت عاقلان در او اثر کرده و خوی زشت او را عوض نموده است، ولی شاه سخن وزیر را نپذیرفت و در حالی که لبخند بر چهره داشت گفت:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود - گرچه با آدمی بزرگ شود
حدود دو سال از این ماجرا گذشت. گروهی از اوباش و افراد فرومایه با آن جوان رابطه برقرار کردند و با او محرمانه عهد و پیمان بستند که در فرصت مناسب، وزیر و دو پسرش را بکشد. او نیز در فرصت مناسب (با کمال ناجوانمردی ) وزیر و دو پسرش را کشت و مال فراوانی برداشت و خود را به کمینگاه دزدان در شکاف بالای کوه رسانید و بهجای پدر نشست. شاه با شنیدن این خبر، انگشت حیرت به دندان گزید و گفت:
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی؟ - ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست - در باغ لاله روید و در شورهزار خس
زمین شوره سنبل بر نیاورد - در او تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بدان کردن چنان است - که بد کردن بجای نیکمردان
این ضرب المثل زمانی گفته میشود که تربیت و پرورش آدمهای نابکار و پست، کاری بیهوده باشد و هیچ دستاورد خوبی بهدنبال نداشته باشد.
برگرفته از گلستان سعدی، باب اول در سیرت پادشاهان.
نگاره: Joh Naito (fineartamerica.com)
گردآوری: فرتورچین