روزی یک مرد روستایی همراه با پسر جوانش تصمیم گرفتند به سفر بروند. پدر سفرهای پر از نان همراه برداشت و گفت که آب هم بین راه پیدا میشود. آنها حرکت کردند و در حال گذر از کوچه و باغ بودند که یک نعل آهنی را دیدند که روی زمین افتاده است، پدر به پسر گفت: این نعل را بردار که شاید در راه بهکار ما بیاید.
پسر در جواب او گفت: اما پدر یک پارهآهن شکسته به چهکار ما میآید؟ به زحمت برداشتن نمیارزد.
پدر که دید پسرش هنوز بسیار بیتجربه است خم شد و خود نعل آهنی را برداشت و سپس دوباره به مسیر خود ادامه دادند تا این که به یک آبادی و دکان نعلبندی رسیدند. پدر آن نعل را به نعلبند فروخت و پولی بابت آن گرفت و دوباره به راه افتادند، پس از طی مسافتی به دورهگردی رسیدند که طبق گیلاس روی سرش گذاشته بود و برای فروش به ده میبرد، پدر با پول نعل، یک مشت گیلاس خرید و در پاره کاغذی نگه داشت و دوباره حرکت کردند.
هوا بسیار گرم بود و پدر و پسر هم در راه نتوانستند چشمهی آبی پیدا کنند، پسر که دیگر از تشنگی و خستگی توان راه رفتن نداشت به پدر اشاره کرد و گفت: پدر خیلی تشنهام و دهانم خشک شده است آیا این اطراف چشمهای نمیشناسی؟
پدر که دید پسرش تشنه و خسته است، گفت: چرا به زودی به یک چشمه میرسیم. بعد بدون این که پسر متوجه شود یک دانهی گیلاس جلوی پای پسر انداخت، پسر کمی جلوتر گیلاس را دید و آن را برداشت و در دهان گذاشت و کمی تشنگیاش برطرف شد.
صد قدمی جلوتر رفتند و باز هم پدر دانهی گیلاسی به زمین انداخت و پسر آن را برداشت و خورد و این کار چند بار دیگر تکرار شد تا این که گیلاسها تمام شد و بالاخره آن دو به یک چشمه رسیدند و در سایهی درختی که در آن نزدیکی بود نشستند تا خستگی از تن بیرون کنند.
پدر گفت: پسرم، آیا یادت هست که گفتم نعل را بردار و تو گفتی به زحمتش نمیارزد؟
پسر گفت: بله یادم هست.
پدر گفت: دیدی که من آن را برداشتم و با پول آن گیلاس خریدم؟
پسر گفت: بله.
پدر گفت: من آن گیلاسها را برای تو خریدم اما آنها را یکجا به تو ندادم تا متوجه منظور و هدف من شوی، من ۳۷ دانه گیلاس خریده بودم. زمانی که به تو گفتم آن نعل را از زمین برداری، تو یک بار به خود زحمت ندادی که آن را از زمین برداری، اما هر بار که من گیلاسها را روی زمین میانداختم، تو به خودت زحمت داده و آنها را ۳۷ بار از روی زمین برداشتی. دیدی که نعل پاره که در نظر تو بیارزش بود، چگونه تشنگی تو را برطرف کرد. پس همواره به یاد داشته باش که هر چیز که خوار آید، روزی به کار آید.
هرگاه بخواهند به کسی بگویند هر چیز بیارزش، روزی ارزشمند و سودمند خواهد بود، این ضرب المثل را بهکار میبرند.
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین