داستان کوتاه سه تار مو

داستان کوتاه سه تار مو

روزی زنی از خواب بیدار می‌شود و در آینه نگاه می‌کند و متوجه می‌شود که فقط سه تار مو روی سرش مانده. به خود می‌گوید: فکر می‌کنم بهتر باشد امروز موهایم را ببافم؟ همین کار را می‌کند و روز را به‌خوشی می‌گذراند.
روز بعد از خواب بیدار می شود و خودش را در آینه نگاه می‌کند و می‌بیند که فقط دو تار مو روی سرش مانده. به خود می‌گوید: امروز فرقم را از وسط باز می‌کنم. او همین کار را می‌کند و روز را به‌خوشی می‌گذراند.
روز بعد بیدار می‌شود و خودش را در آینه نگاه می‌کند و می‌بینید که فقط یک تار مو روی سرش مانده. به خود می‌گوید: امروز موهایم را از پشت جمع می‌کنم. او همین کار را می‌کند و روز شادی را می‌گذراند.
روز بعد بیدار می‌شود و خودش را در آینه نگاه می‌کند و می‌بیند که حتی یک تار مو هم روی سرش باقی نمانده. به خود می‌گوید: امروز مجبور نیستم که موهایم را درست کنم.

 

شرایط روی انسان‌های بزرگ تاثیری نمی‌ذاره.

 

برگرفته از کتاب زندگی کن، امیررضا آرمیون.
نگاره: Cleomiu (shutterstock.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۴ مشارکت کننده