در زمانهای دور، پادشاهی کارهایی عجیب میکرد و هر روز بهشکلی مردم را آزار میداد. یک روز که خزانهی دولت در حال خالی شدن بود، دستور داد که ماموران در شهر بروند و هر که را که عیبی در بدن دارد، صد درهم جریمه کنند.
ماموری در گذرگاهی یک نفر را میبیند که کنار دیوار نشسته و یک چشمش کور است. پیش او میرود و میگوید: صد درهم بابت جریمهی یک چشم کورت باید بدهی!
مرد که لکنت زبان هم داشت میگوید: آ، آ، آآخه... چه، چه، چه چرا؟
مامور میگوید: لال هم که هستی. پس باید دویست درهم بدهی.
بعد یقهی او را میگیرد و با هم درگیر میشوند. ناگاه کلاه از سر مرد بخت برگشته میافتد و مامور میبیند کچل هم هست! به او میگوید: طاس هم که هستی. پس باید سیصد درهم جریمه بدهی!
مرد به هر شکلی که شده از دست مامور فرار میکند. مامور میبیند که مرد لنگان لنگان میدود و شَل هم هست، فریاد میزند: بگیرید و نگذارید فرار کند...، گنج پیدا کردهام!
نگاره: DizzyRoseblade (pixabay.com)
گردآوری: فرتورچین