داستان کوتاه عباس دوس

داستان کوتاه عباس دوس

«عباس دوس» یا «عباس دَبس» نام گدایی مشهور در فرهنگ عرب است که از زندگی وی اطلاع دقیقی در دست نیست.

 

داستان نخست: داماد عباس دوس
«خضر بن محمد حبلرودی رازی» یا «هبله‌رودی رازی» متکلم و فقیه ایرانی، داستان «داماد عباس دوس» را چنین می‌آورد:
جوان بازرگانی در نیشابور، عاشق دختری بسیار زیبا می‌شود که با لباسی کهنه گدایی می‌کرد، و از پی او می‌رود. بازرگان سبب گدایی و ازدواج نکردنش را می‌پرسد. دختر می‌گوید: بینوایی و مخالفت پدر.
پس آن دو به خانه‌ی دختر به بیرون شهر می‌روند تا جوان با پدر او صحبت کند. دختر، بازرگان را به‌سرای باشکوهی می‌برد. پس از ساعتی، دختر با جامه‌ای فاخر و آراسته بر تن بیرون می‌آید و جوان را به داخل دعوت می‌کند. جوان با حیرت داخل می‌شود و نزد پدر دختر می‌رود. دختر پدر خود را عباس دوس، شغلش را گدایی، و او را شیفته‌ی آن معرفی می‌کند. پدر می‌گوید که این سرا و مال و منال را با کمک دختر و همسرش از طریق گدایی به‌دست آورده است.
روز بعد، او به مسجد می‌رود و پس از نماز با ناله و زاری، از مردم درخواست کمک می‌کند و می‌گوید: ای مردم! در راه کیسه‌ی جواهری یافتم، اما از آن‌جا که من مردی حلال‌خورم، در آن تصرف نکردم. اینک آن کیسه را بگیرید و به صاحبش برسانید. مردم که از صداقت او در شگفت شده‌اند، هر یک درهمی به او می‌دهند و عباس و بازرگان پس از آن به خانه بازمی‌گردند.
عباس روز بعد، جوان را همراه همسرش می‌فرستد تا گدایی او را نیز ببیند. زن نیز با ظاهری ژولیده به مسجد می‌رود و می‌گوید: من زنی مشاطه‌ام (آرایشگرم). همسایه‌ام دخترش را نزد من آورد تا او را برای عروسی‌اش بیارایم. او از من خواست تا پاره‌ای زرینه به دختر بدهم تا خود را آراسته کند و من که زرینه‌ای نداشتم از همسایگان قرض گرفتم، اما آن را در نزدیکی مسجد گم کرده‌ام. مردم با شنیدن سخنان زن، او را نزد قاضی می‌برند و او با دادن نشانی‌های درست، کیسه‌ای را که دیروز شوهرش به آن‌ها داده بود، پس می‌گیرد. آنگاه، از مردم می‌خواهد تا به او کمک کنند تا دوک و چرخ ریسندگی و قدری پنبه بخرد. مردم که به صداقت و تنگ‌دستی او ایمان آورده بودند، چنین می‌کنند و جوان بازمی‌گردد.
عباس دوس شرط ازدواج وی با دخترش را گدایی پیشه‌کردن می‌داند. جوان می‌پذیرد و عباس او را آموزش می‌دهد. او نزد دوستان خود می‌رود و با گریه و زاری و به این بهانه که از مضاربه ضرر کرده است، مبلغی می‌گیرد. عباس دوس با تحسین جوان بازرگان، دختر خود را به عقد او درمی‌آورد. داماد عباس پس از آن، چنان در گدایی خبره می‌شود که حتى از عباس دوس نیز پیشی می‌گیرد.

 

داستان دوم: سه اصل گدایی عباس دوس
داستان «سه اصل گدایی عباس دوس» را فخرالدین علی صفی نویسنده و لطیفه‌پرداز نامدار ایرانی چنین می‌آورد:
روزی عباس در حمام بود. درویشی نزد وی می‌آید تا فنِ گدایی را از او بیاموزد. می‌گوید که گدایی سه شرط دارد: گدایی کن هر جا که باشد، گدایی کن از هر که باشد، و بگیر هر چه که باشد.
درویش سپاسگزاری می‌کند و می‌گوید: آموختم. پس عباس از حمامی تیغی می‌گیرد و به نوره‌خانه می‌رود تا موی زائد بدن را بزداید. درویش پیش می‌آید و می‌گوید: چیزی در راه خدا به من بده.
عباس می‌گوید: حمام و گدایی؟
درویش می‌گوید: هر جا که باشد.
عباس می‌گوید: گدایی از من؟
می‌گوید: از هر که باشد.
عباس می‌گوید: مقداری موی زائد دارم.
درویش می‌گوید: هر چه که باشد.
عباس می‌گوید: آفرین بر تو شاگرد کامل، که با یک تعلیم، از استاد خود پیشی گرفتی.

 

نگاره: Fatemeh Niazi
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۱۲ مشارکت کننده