داستان کوتاه از دوست داشتن لذت ببر

داستان کوتاه از دوست داشتن لذت ببر

بچه که بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، برای همین تابستون که می‌شد مادرم لواشک آلو واسم درست می‌کرد، منم همیشه یه گوشه وایمیستادم و نگاه می‌کردم. سخت‌ترین مرحله،‌ مرحله‌ی خشک شدن لواشک بود. لواشک رو می‌ریختیم تو‌ سینی و میذاشتیم رو بالکن، زیر آفتاب تا خشک بشه.
خیلی انتظار سختی بود، همه‌‌ش وسوسه می‌شدم ناخنک‌ بزنم ولی چاره‌ای نبود. بعضی وقتا برای خواسته‌ی دلت باید صبر کنی. صبر کردم تا این که بالاخره لواشک آماده شد و یه تیکه‌ی کوچیکش رو گذاشتم گوشه‌ی لپم تا آب بشه.
لواشک اون سال بی‌نهایت خوشمزه شده بود. نمی‌دونم‌ برای آلوقرمزهای گوشتی و خوش‌طعمش بود یا نمک و گلپرش اندازه بود، هر‌چی‌ بود اون‌قدر فوق‌العاده ‌بود که دلم نمی‌خواست تموم بشه. برای همین برعکس همیشه حیفم‌ میومد لواشک بخورم، می‌ترسیدم زود تموم بشه.
تا این‌که یه روز واسه‌مون مهمون اومد. تو اون شلوغی تا به خودم اومدم دیدم بچه‌های مهمونمون رفتن سراغ لواشکای من. لواشکی که خودم حیفم میومد بخورم حالا گوشه‌ی لپ اونا بود و صدای ملچ‌ملوچشون تو گوشم می‌پیچید. هیچی از اون لواشکا باقی نموند، دیگه فصل آلوقرمز هم گذشته بود و آلویی نبود که بشه باهاش لواشک درست کرد.
من لواشک خیلی دوست داشتم، ولی سهمم از این دوست داشتن، دیدنش گوشه‌ی لپ یکی دیگه بود.

 

تو زندگی وقتی دلت چیزی رو می‌خواد نباید دست‌دست کنی. باید از دوست داشتنت لذت ببری، چون درست وقتی که حواست نیست کسی میره سراغش و همه‌ی سهم تو می‌شه تماشا کردن و حسرت خوردن.

 

نگاره: -
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۴ مشارکت کننده