داستان کوتاه میزبان خسیس

داستان کوتاه میزبان خسیس

شخصی به مهمانی دوست خسیسش رفت. به محض این‌که مهمان وارد شد، میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر.
پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟!
پسر گفت: به نزد قصاب رفتم و به او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد.
با خودم گفتم اگر این‌طور است پس چرا به‌جای گوشت، کره نخرم. پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره‌ای که داری به ما بده. 
او گفت: کره‌ای به تو خواهم داد که مثل شیره‌ی انگور باشد.
با خود گفتم اگر این‌طور است چرا به‌جای کره، شیره‌ی انگور نخرم. پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم و گفتم از بهترین شیره‌ی انگورت به ما بده.
او گفت: شیره‌ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد.
با خود گفتم اگر این‌طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به‌قدر کفایت آب داریم. این‌گونه بود که دست خالی برگشتم.
پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آن‌قدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد.
پسر گفت: نه پدر، کفش‌های مهمان را پوشیده بودم.

 

برگرفته از کتاب بخلا، نوشته‌ی جاحظ.
نگاره: Smokhov (stock.adobe.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۴ مشارکت کننده