در افسانهها آمده است که مخترع شطرنج، بازی اختراعی خود را نزد حاکم منطقه برد و حاکم اختراع هوشمندانهی وی را بسیار پسندید، تا آن حد که به او اجازه داد تا هر چه بهعنوان پاداش میخواهد، طلب کند. مخترع کم توقع! نیز خطاب به حاکم گفت: «پاداش زیادی نمیخواهم قربان! دستور فرمایید یک دانهی گندم در خانهی اول صفحهی شطرنج قرار دهند، دو برابر آن را در خانه ی دوم قرار دهند. (یعنی فقط دو دانهی گندم)، دو برابر آن را در خانهی بعدی و همین طور الی آخر.»
حاکم با تعجب به او گفت: «فقط همین! میتوانستی چیزی بخواهی که ارزشش خیلی بیشتر باشد.»
مخترع با فروتنی ابراز داشت: «متشکرم قربان، همین از سرمان هم زیاد است!»
حاکم با اشارهی انگشت، محاسبان دربار را فراخواند و امر کرد: «آنچه این جوان خواسته است را محاسبه کنید و سریعا به او بدهید.»
محاسبان دربار هم تعظیم بلند بالایی کردند و عقب عقب در همان حالت تعظیم از درب بارگاه خارج شدند.
یک روز گذشت، یک روز دیگر هم گذشت و خبری از محاسبان نشد. حاکم برآشفت و دنبال آنها فرستاد. پس از شرفیابی! با عصبانیت بر سر آنها فریاد زد: «کدام گوری رفتید؟! حیف نانی که به شماها میدهم! محاسبهی یک چیز به این سادگی مگر چقدر وقت میخواهد؟»
یکی از محاسبان در حالی که سرش را از شرم پایین افکنده بود، چند قدمی جلو آمد و گفت: «قربانتان گردم! نمیدانیم چطور شده است، مثل اینکه معجزهای در این محاسبه نهفته است. آنطور که ما حساب کردهایم، تمام گندمهای موجود در تمام انبارهای پادشاهی حتی کفاف پرداخت اندکی از این درخواست را هم نمیکند.»
و پادشاه هاج و واج مانده بود، به خیالش محاسبان دیوانه شده بودند.
نکته: طبق محاسبهای که امروز انجام گرفته است، برای بهدست آوردن این تعداد گندم باید کل مساحت کرهی زمین، شش بار زیر کشت گندم برود.
نگاره: Randy Fath (unsplash.com)
گردآوری: فرتورچین