اوایل ترم بود. صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه. چون عجله داشتم بهجای ۵۰۰۰ تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون. سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از دخترای آس و خوشگل کلاس جلو نشسته. یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه شو حساب کنم، نمکگیر شه، بلکه یه فرجی شد. با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم: کرایهی خانم رو هم حساب کنید.
دختره برگشت عقب تا منو دید، کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه... اجازه بدین خودم حساب میکنم و این حرفا. منم که عمرا این موقعیتو از دست نمیدادمو کوتاه نمیاومدم، میگفتم به خدا اگه بذارم، تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده و میدیدم نیشِ راننده بازه.
خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم، بعدش گفت: چطوره با این پونصدی کرایهی بقیه رو هم تو حساب کنی؟
یهو انگار فلج شدم. آخه پول دیگهای نداشتم. الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت کشی تابلوُ که دیدم خانم خوشگله کرایهی جفتمونو حساب کرد، ولی از خنده داشت میترکید.
داشت گریهام میگرفت که اس.ام.اس داد و گفت: پیش میاد عزیزم ناراحت نباش، موافقی ناهارو با هم بخوریم؟ حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم.
خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم: باشه.
این شد که ما چند ماهه با هم دوستیم، ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو «مستضعف» سیو کرده...
نگاره: -
گردآوری: فرتورچین