روزی زنی به محضر قاضی بلخ آمد و از شوهرش به تفصیل شکایت کرد که بخیل و ممسک است، خرج خانه نمیدهد، بداخلاق است و با او سر یاری و سازش ندارد. قاضی سخنان شاکیه را به دقت گوش میکرد، ولی بدون تامل و تفکر مرتبا سرش را تکان میداد و میگفت: «حق با شماست!»
زن با رضایت و خشنودی از دیوان بلخ خارج شد و امیدوار بود که حکم قاضی به نفع او و علیه شوهرش صادر خواهد شد. دیر زمانی نگذشت که شوهر زن شاکی به دیوان بلخ آمد و از همسرش به گناه آنکه علاقه به زندگی زناشویی ندارد و پر توقع و پر افاده است داستانها گفت.
قاضی احمد حنفی این مرتبه با قیافهی اندوهگین سخنان مرد شاکی را شنید و در فواصل صحبت شاکی با بیان فصیح میگفت: «حق با شماست! حق با شماست!»
همسر قاضی که در کنار پنجرهی اطاقش شاهد این صحنهی مضحک و تصدیق بلاتصور از طرف شوهرش بود به محض آنکه شاکی از دارالقضا خارج شد به درون رفت و مشت محکمی بر فرق شوهرش کوبید و گفت: «ای نفهم احمق، این چه نوع قضاوت است که میکنی؟ در کدام یک از محاکم و محاضر قضایی دنیا سابقه دارد که قاضی روی اظهارات مدعی و مدعی علیه، رای مشابه دهد؟ آیا هیچ میدانی که آن زن شاکیه همسر این شاکی بوده است؟»
قاضی کتک خورده نیشخندی زد و در جواب همسر خشمگین گفت: «حق با توست! تو هم درست میگویی!»
نگاره: Ludwig Deutsch (fineartamerica.com)
گردآوری: فرتورچین