داستان کوتاه پیرمرد نقاش و دانته گابریل روستی

داستان کوتاه پیرمرد نقاش و دانته گابریل روستی

روزی پیرمردی سالخورده نزد نقاش بزرگ «دانته گابریل روستی» رفت و به او چند صفحه نقاشی نشان داد و گفت: این‌ها را خودم کشیده‌ام. به نظر شما آیا این نقاشی‌ها ارزشمند هستند؟
روستی که مردی محجوب و بزرگ‌وار بود با دیدن نقاشی‌ها متوجه شد که پیرمرد درک صحیحی از هنر نقاشی ندارد و در واقع نقاشی‌های او فاقد ارزش هنری است. پس بسیار آرام و با احترام به مرد گفت: مسلما شما زحمت زیادی کشیده‌اید. اما می‌دانید که من نمی‌توانم دروغ بگویم. متاسفانه باید ابراز کنم که بهتر است در زمینه‌های دیگر هنری فعالیت داشته باشید، زیرا در نقاشی فاقد استعداد کافی هستید.
پیرمرد متاثر شد، اما از چهره‌اش مشخص بود که منتظر این چنین جوابی از روستی بوده است. سپس دست در کیف خود برد و برگه‌های دیگری به هنرمند بزرگ نشان داد. به‌نظر می‌رسید در آن برگه کودکی نقاشی کشیده است. روستی با دیدن نقاشی‌ها بسیار شگفت‌زده شد و فریاد زد: بسیار عالی است! کسی که این‌ها را کشیده است یکی از نوابغ نقاشی خواهد شد. او بسیار با استعداد است! آیا این نقاشی‌های پسر شماست؟
پیرمرد این بار بیشتر از پیش ناراحت شد و گفت: خیر، این نقاشی‌ها را خود من در کودکی کشیده بودم. اما به دلیل عدم تشویق دیگران و تمسخر اطرافیان از پرداختن به هنر نقاشی دلسرد شدم. ای کاش حرف‌های تشویق‌آمیز شما را همان چهل سال پیش شنیده بودم.

 

برگرفته از کتاب سوپ جوجه برای روح، نوشته‌ی جک کنفیلد و مارک ویکتور هانسن.
نگاره: Carrol, Lewis (Zeno.org)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۴ مشارکت کننده