داستان کوتاه حلقه‌ی گل

داستان کوتاه حلقه‌ی گل
دو هفته به عید بزرگ کریسمس مانده بود. مجبور شدم به‌خاطر درد کمر در بیمارستان بستری شده و مورد عمل جراحی قرار بگیرم. به هیچ وجه مایل به این کار نبودم، ولی درد امانم را بریده بود.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه زوج جوان در موزه

داستان کوتاه زوج جوان در موزه
در یک بعد از ظهر که منتظر اتمام جلسه‌ی کاری همسرم بودم، برای این‌که زمان برایم سخت نگذرد به یک موزه‌ی هنری رفتم. در هنگام بازدید زوج جوانی جلو من حرکت کرده و با هم صحبت می‌کردند.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه جشن تولد جان ایوانز

داستان کوتاه جشن تولد جان ایوانز
جان ایوانز یک روز صبح وارد زندگی من شد. لباسی گل و گشاد و ظاهری ژولیده داشت. والدین او از آن دسته کارگران سیاه‌پوستی بودند که درآمدشان بسیار اندک بود و فقط می‌توانست کفاف خوراکِ بخور و نمیر خودشان را بدهد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه یک لیوان شربت

داستان کوتاه یک لیوان شربت
من به نظافت و ترتیب خانه بسیار اهمیت می‌دهم. در آن حد که وقتی دو پسرم شروع به دویدن و بازی در خانه می‌کنند استرس عجیبی مرا فرا می‌گیرد و از این می‌ترسم که نکند پای آن‌ها به وسیله‌ای بخورد.
دنباله‌ی نوشته

داستان کوتاه پیرمرد نقاش و دانته گابریل روستی

داستان کوتاه پیرمرد نقاش و دانته گابریل روستی
روزی پیرمردی سالخورده نزد نقاش بزرگ «دانته گابریل روستی» رفت و به او چند صفحه نقاشی نشان داد و گفت: این‌ها را خودم کشیده‌ام. به نظر شما آیا این نقاشی‌ها ارزشمند هستند؟
دنباله‌ی نوشته