خاطرهای از یک ویزیتور.
همیشه فکر میکردم که خیلی باهوش، عاقل و شکستناپذیر هستم! به خودم مغرور شده بودم و شکست برایم مفهومی نداشت. غافل از اینکه همیشه آنطور که فکر میکنی عاقل نیستی و کارها به یک صورت و به خوبی پیش نمیروند، مگر اینکه شش دانگ حواست را جمع کنی و همهی جوانب امر را در نظر بگیری. از آنجا که دلم میخواست درآمد بیشتری داشته باشم، بعد از کارم، در یک شرکت بهعنوان فروشندهی جاروبرقی شغل ویزیتوری داشتم و باید برای معرفی این کالا، آن را به دم در منازل میبردم و طرز کارش را هر طور شده به مردم نشان میدادم. از آنجا که به ما یاد داده بودند در این شغل باید سمج و پررو بود، من هم تصمیم خودم را گرفته بودم که اینطور باشم!
یک روز در خانهای را زدم. پیرمرد بداخلاقی در را به رویم باز کرد و من طبق معمول با لبخند سلام و احوال پرسی کردم که البته جوابی نشنیدم! بعد گفتم که میخواهم شما را با طرز کار جارو برقی جدیدمان آشنا کنم. پیرمرد با بیحوصلگی و عصبانیت هر چه تمامتر به من گفت که از جلوی چشمم دور شو! چون من پولی برای خرید جاروبرقی ندارم و سعی کرد که در خانه را به روی من ببندد که من یک دفعه پایم را لای در خانه گذاشتم و گفتم: «خب، برای امتحان کردنش که لازم نیست پول بپردازید!»
همینطور که این جمله را میگفتم، یک کیسه محتوی آشغال و گل و خاک، روی فرش جلوی در خانهاش ریختم تا برای جمع کردن آنها، او را در مقابل عمل انجام شده قرار دهم که ناگهان با قیافهی وحشتزدهی پیرمرد مواجه شدم که از شدت عصبانیت، عضلات صورتش میلرزید!!! فورا برای آنکه او را آرام کنم گفتم: «اصلا نگران نباشید آقا! من الان در یک چشم به هم زدن و در کمترین زمانی که فکرش را بکنید همهی این آشغالها را با این جارو برقی جدید و بینظیر شرکتمان جمع میکنم؛ طوری که کوچکترین اثری از آن باقی نماند.
پیرمرد با همان لحن وحشتناک جواب داد: «و اگر نتوانی این کار را بکنی چه؟»
و من با اعتماد به نفس کامل گفتم: «اگر این جارو برقی نتواند این کار را بکند، به شما قول میدهم که تمام این آشغالها را خودم قورت بدهم!»
پیرمرد در حالی که فریاد میزد گفت: «پس امیدوارم که اشتهای خوبی داشته باشی!! چون امروز از صبح برق خانهی ما قطع شده و تا شب هم برق نداریم.»
نکته: قبل از انجام هر کاری، به عواقبش خوب فکر کنید!
برگرفته از کتاب من، منم؟! نوشتهی امیررضا آرمیون.
نگاره: Pngwing.com
گردآوری: فرتورچین