پیرمرد خوش برخورد و ملیحی هر از گاهی برای فروش اسباب و اثاثیه به عتیقهفروشی خیابان نیوهمپشایر مراجعه میکرد. یک روز زن عتیقهفروش پس از خروج پیرمرد از مغازه به همسرش میگوید: «دلم میخواست به پیرمرد بگویم چقدر انسان خوش برخورد و نازنینی است و چقدر از دیدنش روحیه پیدا میکنم.»
عتیقهفروش پاسخ میدهد: «حق با توست این دفعه که آمد به او بگو.»
تابستان سال بعد دختر جوانی وارد عتیقهفروشی میشود و پس از معرفی خود به عنوان دختر همان پیرمرد خوش برخورد و ملیح ابراز میدارد که پدرش چندی پیش دار فانی را وداع گفته است. زن عتیقهفروش آخرین گفتوگوی خود و همسرش را بعد از خروج پیرمرد از مغازه برای او تعریف میکند.
دختر، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، گریهکنان میگوید: «آه، ای کاش این را به او میگفتید، چون خیلی در روحیهاش تاثیر میگذاشت. آخر آدمی بود که نیاز داشت اطمینان حاصل کند که دوستش دارند.»
عتیقهفروش بعدها میگفت: «از آن روز به بعد، هر حرکت یا جنبهای از مردم را که به نظرم خوب و خوشایند میآید، به آنها ابراز میدارم. چون امکان دارد که فرصت دیگری برایم مقدور نباشد.»
برگرفته از کتاب فرهاد که باشی همه چیز شیرین است، نوشتهی سعید گل محمدی.
نگاره: Biancoblue (freepik.com)
گردآوری: فرتورچین