داستان کوتاه زنده کردن قدرت ریسک‌پذیری

داستان کوتاه زنده کردن قدرت ریسک‌پذیری

سال ۸۶ بود و من در مسابقات شطرنج دانشجویی دانشگاهمون مقام سوم را به‌دست آورده بودم و باید به همراه تیم ۵ نفره راهی مسابقات قهرمانی استانی در مشهد می‌شدیم. جمعبت دانشگاه طبس بسیار کم بود و جزء ۵ نفر اول شدن خیلی سخت نبود، اما شرکت در مراسم استانی و رقابت با تیم‌های دانشگاه‌های پر جمعیت و پر بودجه‌تری مثل مشهد، نیشابور، بیرجند و... خیلی سخت بود. در تمامی ادوار گذشته در گروه تیمی دو مقام ثابت وجود داشت. تیم مشهد همیشه اول و تیم طبس همیشه رده‌ی آخر را به خودشان اختصاص داده بودند. ضمن این‌که همیشه رتبه‌ی یک انفرادی نیز از آن مشهد بود و تمامی تیم‌ها نیز ترجیح می‌دادند که با تیم مشهد روبه‌رو نشوند.
مدت آماده‌سازی تیم‌ها تمام شده بود و ما در تمام این مدت با بچه‌های تیم دانشگاهمون روی کتاب‌های تاکتیک و حرکتی شطرنج متمرکز شده بودیم و بیشتر با هم کار می‌کردیم تا وارد مشهد شویم. در شطرنج کسی که مهره‌ی سفید را در اختیار دارد، شروع کننده‌ی بازی است و این شروع بازی این حسن را دارد که به نوعی فرد گرداننده‌ی بازی می‌شود و مهره‌ی سیاه باید جواب حرکت سفید را داده تا در فرصتی مناسب بتواند با پاسخی مناسب نبض بازی را از سفید پس بگیرد. من همیشه در بازی با مهره‌ی سیاه به مشکلات زیادی برمی‌خوردم و بازی با مهره‌ی سفید را ترجیح می‌دادم. 
وارد مشهد شدیم و به زیارت امام رضا رفتیم. دعایم این بود که با تیم مشهد بازی نداشته باشیم و از نفرات تیمی حریف مقابل، همیشه حریف ساده‌تری نصیب من شود. روز قرعه‌کشی فرا رسید و بعد از مراسم تمامی افراد تیمی ما مایوس و دلسرد بودند، چون در همان بازی اول با مشهد افتاده بودیم و من کماکان دعا می‌کردم حداقل مهره‌ی سفید و حریفی ضعیف‌تر نصیبم شود.
روز مسابقه رسید و میز تیم‌ها مشخص شد و من میز ۳ را انتخاب کردم. به این امید که افراد قوی‌تر میزهای بالاتر و یا نهایتا ۴ را انتخاب می‌کنند. اما در کمال بهت و تعجب، حریف من قهرمان دو دوره‌ی  قبلی انفرادی این مسابقات بود و من هم مهره‌ی سیاه نصیبم شد. بازی جلوی قوی‌ترین تیم، قوی‌ترین رقیب و مهره‌ی سیاه!!! چیزی جز باخت در تصورم نبود، اما چندان هم مهم نبود. چون ما تا به حال مقامی جز آخر شدن را تجربه نکرده بودیم و کسی هم از من انتظاری مقابل قهرمان نداشت! با این تفکر که چیزی برای از دست دادن ندارم و کسی بازخواستم نخواهد کرد با حریفم بازی را شروع کردم.
او حرکت می‌داد و من جوابش را به‌خوبی می‌دادم. بعد از چند دقیقه استرس از من دور شد و راحت بازی می‌کردم تا این‌که بر سر دو راهی رسیدم:
۱- اداره کردن بازی به همان روال عادی.
۲- ریسک از دست دادن عمدی مهره‌ای به‌بهای به‌دست آوردن موقعیتی بهتر.
و چون چیزی برای از دست دادن نداشتم، گزینه‌ی دو را انتخاب کردم. کاری که تنها شطرنج‌بازهای حرفه‌ای در آن سطح انجام می‌دادند. بعد از آن حرکت، قهرمان به مدت زیادی به حرکت من فکر می‌کرد که واقعا هدفم از این حرکت چیست؟!! به گمانم هیچ وقت انتظار این حرکت را از فردی از تیم ضعیف‌تر نداشت. او مهره‌ی مرا زد و من در سه حرکت بعد موقعیت اداره‌ی بازی را از او گرفتم و او تنها مجبور به پاسخ دادن بود.
در شطرنج قانونی هست که اگر حرکتی را شما و حریفتان سه بار متوالی انجام دهید، بازی پات و یا مساوی خواهد شد و من با علم به این قانون به تساوی نیز راضی بودم. اما قهرمان به چیزی جز برد راضی نبود. حرکت اول و دوم را تکرار می‌کرد، ولی تن به حرکت سوم نمی‌داد و مجبور به دادن موقعیت بهتری به من می‌شد. این کار را آن‌قدر تکرار کرد که سرباز من به وزیر تبدیل شد و من کاملا از او پیش افتادم.
وقتی بال را نگاه کردم تمامی داوران و مسئولین فدراسیون بالای میز ما جمع شده بودند و بازی قهرمان را با شطرنج‌بازی گمنام تماشا می‌کردند. در نهایت قهرمان باخت. چون حاضر به مساوی نبود و گویی با مساوی چیزی از دست می‌داد. من بردم چون چیزی برای از دست دادن نداشتم، چون قدرت ریسک‌پذیری را در خود زنده کرده بودم.

 

نگاره: Pixabay (pexels.com)
گردآوری: فرتورچین

۵
از ۵
۲ مشارکت کننده