در روزگاران گذشته چند دورهگرد با یکدیگر دوست بودند. این دورهگردها هر کاری انجام میدادند تا روزگار بگذرانند، آنها گاهی راهزنی میکردند، گاهی مال کسی را مفت از چنگش درمیآوردند و گاهی هم در شهر بارکشی میکردند. روزی از روزها آن چند مرد گذرشان به صحرا افتاد. آنها بهدنبال چیزی برای خوردن بودند که ناگهان مردی را دیدند که مانند خودشان دورهگرد بود. مرد غریبه که آن چند مرد را دید مشتاق شد تا با آنها همراه شود تا از تنهایی دربیاید و شاید اینطور راحتتر زندگی را بگذراند.
مدتی بعد گلهی گوسفندی را دیدند و بهدنبال گله راه افتادند تا در فرصتی مناسب و به دور از چشم چوپان گوسفندی را از گله بدزدند تا شکم گرسنهی خود را سیر کنند. دورهگردها گوسفندی چاق که از گله عقب افتاده بود را دزدیدند و بدون رعایت آداب شرعیِ ذبح کردن، سر گوسفند را از تنش جدا کردند.
مرد غریبه که خود را مقید به رعایت حلال و حرام میدانست، هنگام بریدن سر گوسفند جلو نرفت و همان عقب ایستاد. آن چند مرد از شدت گرسنگی به سرعت آتشی درست کردند و با گوشت گوسفند آبگوشتی درست کردند. مردها خیلی زود غذا را در وسط سفره گذاشتند و مشغول خوردن شدند. اما آن مرد تازهوارد به گروه، که تظاهر به درستی میکرد، برای خوردن غذا پیش نرفت و همان عقب نشست. یکی از آنها به او گفت بیاید و غذا بخورد. مرد لبخندی زد و گفت: «نه برادر. من مال حلال را از حلال میشناسم، این مال حرام است و من از آن نخواهم خورد. این چیزها برای من بسیار مهم است.»
دیگران هم به مرد اصرار کردند تا بیاید و غذا بخورد، اما مرد از خوردن غذا پرهیز کرد و آنها هم دیگر به او توجهی نکردند و به خوردن غذا ادامه دادند. مرد متظاهر که غذا خوردنِ با اشتهای آنها را دید، گرسنگی بر او چیره شد. از طرفی هم میدانست اگر درنگ کند از غذا چیزی برایش باقی نمیماند، ولی خجالت میکشید برود و از آن غذا بخورد. مرد از شدت گرسنگی به ناچار جلو رفت و گفت: «میدانید راستش من از گوشتش نمیخورم، اما از آبش به من بدهید.»
این ضرب المثل دربارهی کسی کاربرد دارد که بهدست آوردن پول حرام و حلال برایش تفاوتی نداشته باشد، ولی وانمود به درستی کند و با دست پس زند و با پا پیش بکشد.
نگاره: Sayan Puangkham (shutterstock.com)
گردآوری: فرتورچین