تری فاکس یک ورزشکار کانادایی بود که پس از موفقیتهای متعدد در عرصهی ورزش دانشگاهی برای پیوستن به جمع حرفهایها خود را آماده میکرد. روزی تری بهخاطر پا درد شدید به پزشک مراجعه کرد و متوجه شد که مبتلا به سرطان است. پزشکان گفتند چارهای جز قطع کردن پای او ندارند. تری در آن هنگام بیست و یک ساله بود. او میتوانست در دورهی نقاهتش در بیمارستان به این شکست بزرگ بیندیشد. میتوانست زانوی غم بغل بگیرد و به سوگ آیندهی درخشانی بنشیند که قبل از آغاز به اتمام رسیده بود. اما تری فاکس تمام توجه خود را به جملهای معطوف کرد که روزی از مربیاش شنیده بود: تو از عهدهی انجام هر کار برمیآیی، به شرط آنکه آن را با تمام وجود و از صمیم قلب انجام دهی.
اما تری تصمیم به دویدن گرفت. دویدن از یک سر کانادا تا سر دیگرش. هدف و رویای او جمعآوری یکصد هزار دلار برای موسسهی پژوهشی سرطان جوانان بود. هنگامی که از بیمارستان خارج شد، یک پایش مصنوعی بود. پدر و مادرش مخالف تصمیم او بودند. روز بعد تری به انجمن سرطان کانادا مراجعه کرد. اما آنها نیز استقبالی از برنامهی او نکردند.
فردای آن روز تری «ماراتن امید تری فاکس» را شروع کرد. او در منطقهی نیوفاندلند چوب زیر بغلش را به داخل اقیانوس پرتاب کرد و ماراتن نفسگیر خود را از همانجا آغاز کرد. از آنجایی که تری انگلیسی زبان بود، در ابتدا توجه رسانههای گروهی را به خود جلب نکرد. پس از ۳۲۷ روز، وارد بخش انگلیسی زبان کانادا شد. تا آن زمان او بیش از ۱۸۰۰۰ کیلومتر دویده بود. پای مصنوعی او جراحتی عمیق در بدن او ایجاد کرده بود و او در حالی به دویدن ادامه میداد که خون از پایش سرازیر بود و تازه اینجا بود که ماجرای دوی ماراتن تری فاکس، سر از صفحهی اول روزنامهها در آورد!
او با نخستوزیر دیدار داشت و قهرمانان مشهور هاکی، تری را روی دست خود حمل میکردند و پول فراوانی برایش جمعآوری کردند. تری فاکس ماراتن خود را تا شهر تاندربی ادامه داد و در آنجا بود که با مشکلات شدید تنفسی روبهرو شد و به دستور پزشک از ادامهی راه بازماند.
تری به پزشکش گفت: مثل اینکه نمیدانید من کیستم؟ من باید راهم را ادامه دهم. ابتدا والدینم به من گفتند که از عهدهی این کار برنمیآیم. انجمن سرطان به من جواب منفی داد و من تصمیم گرفتم این کار را انجام دهم. مقامات دولتی با من مخالفت کردند، چون ترافیک بزرگراهها را مختل کرده بودم و من ادامه دادم. آقای نخستوزیر ابتدا از حمایت من خودداری کرد، ولی بالاخره با پشتیبانی او یک میلیون دلار جمعآوری کردم. حالا تصمیم دارم پس از بیرون رفتن از مطب شما برای هر فرد کانادایی یک دلار جمعآوری کنم، یعنی ۲۴/۱ میلیون دلار.
قهرمان ملی کانادا بالاخره با بیمیلی تسلیم اصرار پزشکان خود شد و در بیمارستان بستری شد. او پس از مدت کوتاهی با زندگی وداع کرد. اما سرانجام کاناداییها ۲۴/۱ میلیون دلار برای موسسهی او پول جمعآوری کردند. داستان تری فاکس برای ما، نمونهی اعلایی برای عرضه کردن به کسانی است که میپندارند مشکل دارند، کسانی که معتقدند بهخاطر وجود مشکلات توانایی برنده شدن را ندارند.
تری فاکس به ما نشان داد که حتی در مایوسانهترین موقعیتها هم میتوان فرصتی برای برنده شدن یافت. ممکن بود دیگران، در شرایط جسمانی تری فاکس دست از تحرک بردارند، اما او نشان داد که صرف بیمار بودن بهمعنای پایان انسان بودن نیست. تری فاکس به بهانه متوسل نشد. او نگفت: من بسیار ضعیف و درماندهام. من مشکل بسیار بزرگی دارم. او سدهها را شکست و به خود جرات انجام کاری را داد که تنها باید آن را خارقالعاده نامید.
درال روتر فورد میگوید: آنچه را که میتوانید انجام دهید یا اگر در رویای انجام دادن آن هستید، شروع کنید. شجاعت در خود، نبوغ، توانمندی، شکستناپذیری و معجزه را بههمراه دارد!
رابرت گرین لیف نیز میگوید: بدون یک رویا، پیشامد چندان مهمی روی نمیدهد. برای آنکه به راستی امر بزرگی روی دهد، باید یک رویای بزرگ داشته باشید.
روتر فورد با توانمندی خاصی میگوید: برای موفق شدن باید «بخواهید»، برای خواستن باید «انتخاب» کنید، برای انتخاب کردن باید «تلاش» کنید و برای تلاش کردن باید «اشتیاق سوزان» داشته باشید!
برگرفته از کتاب از کوتهی توست که دیوار بلند است!، نوشتهی سعید گل محمدی.
نگاره: Terracestandard.com
گردآوری: فرتورچین