بزرگی در بستر بیماری، خود را در آستانهی مرگ دید. بنابراین از فرزندان و مریدان خود خواست که در شهر، از کوچک و بزرگ برای او حلالیت بگیرند و کسی را از قلم نیاندازند تا با خاطری آسودهتر رهسپار سرای باقی شود. فرزندان و مریدان شیخ در شهر گشتند و از هر که لازم بود رضایت گرفتند و نتیجه را به شیخ بازگو کردند. شیخ باز هم خود را آسوده نیافت و گمان برد که کسی از او رنجیدهخاطر است. بنابراین از نزدیکان خواست که از حیوانات متعلق به شیخ هم حلالیت بگیرند.
آنها نیز با امید بهبود خاطر مراد خود، از همهی حیوانات حلالیت گرفتند تا به شتری رسیدند که با لجالت تمام از حلالیت دادن سر باز میزد و میخواست خود با شیخ صحبت کند. شیخ هم با آن حال پیش شتر رفت و گفت: «میدانم که بارهای سنگین بر تو گذاشتم و در صحرا و بیابان تو را تشنه، این طرف و آن طرف بردم. بهجای علف به تو خار دادم، در حالی که خودم سیر بودم و آب گوارا مینوشیدم. با این حال از تو طلب بخشش دارم و از ملازمان میخواهم تا آخر عمرت، تو را در ناز و نعمت نگاه دارند.»
شتر با ناراحتی گفت: «ای بزرگ، خدای من و تو، مرا برای بار بردن، خار خوردن و تحمل تشنگی آفریده است. من از بار بردن برای تو و تشنگیها آزردهخاطر نیستم. اما آنچه از تو بر دل دارم به تو می گویم و تو را میبخشم. روزی سوار بر اسب با خدم و حشم در جلوی کاروان میرفتی و من و دیگر شتران در پی ساربان در راه بودیم. در میانهی راه، خاری در پای ساربان رفت و از کاروان عقب ماند و تو افسار شتران را بر پشت الاغی بستی. ما بدین چارهی تو ناچار بودیم، حال آنکه ما را شان و منزلت بر پیروی ساربان بود نه دنباله روی حمار.»
این ضرب المثل نشان دهندهی سپردن کار به آدمهای ناشایست است و اینکه آدمهای ناشایست بدون داشتن توانایی، کاردانی، آموزش و کارآزمودگی، دارای پست و جایگاهی شوند. هر کاری، بسته به بزرگی یا کوچکی و ساده یا پیچیده، باید به آدم شایستهاش سپرده شود، تا از پس آن کار برآید.
نگاره: Dimitrisvetsikas1969 (pixabay.com)
گردآوری: فرتورچین